عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوچهار درحالی که دست عمادو محکم گرفته بودم گفتم: _عماد ال
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 توی کل مسیر دستم توی دست های عماد بود واحساس شرم میکردم.. نه بخاطر مهراد چون اونقدرازش کینه به دل داشتم که واسم مهم نباشه.. فقط بخاطر دل عماد که بازم بازیچه ام شده بود شرمم میشد.. زن مهراد بودن خودخواهم کرده بود.. بدجنسم کرده بود.. اون عوضی به من که هیچ اشتباهی نکرده بودم بد کرد.. نمیذارم ازگلوش پایین بره.. باید هرچه زودتر ازش جدا بشم.. باصدای عماد رشته ی افکارم پاره شد.. عماد_ بیداری؟ سرمو آروم فقط تکون دادم.. عماد_ به چی فکرمیکنی؟ _به زندگیم.. به آینده ی تاریکم... عماد_ازدکتر پرسیدم.. موقته خوب میشی بخدا.. بهت قول میدم! _اوهوم.. خوب میشم! داریم کجا میریم؟ عماد_ میریم شمال ویلای خودم.. _عماد من.. انگاری منظورمو ازته قلبم فهمید ومیان حرفم پرید وگفت: _صحرا توشوهر داری.. اینو خوب میدونم و حدخودمم میدونم.. عشقمی درست.. تاوقتی هم ازش جدا نشی چیزی ازت نمیخوام.. اسم جدا شدن اومد قلبم لرزید.. تازه داشتم طعم خوشبختی رو می چشیدم.. چی شد؟ چه بلایی سرزندگیم اومد؟ منی که هنوز ۷ماه ازازدواجم نگذشته.. خانوادم.. بچه ام.. پدرم.. شوهرم.. زندگیم.. همه چیمو ازدست دادم.. لعنت به بخت وطالع شومم! بی مقدمه پرسیدم: _چقدر دیگه میرسیم؟ عماد_ دوست داری دریا رو ببینی؟ دلم مچاله شد.. من دریا رو نمیتونستم ببینم.. دستمو فشورد وگفت: _معذرت میخوام.. حواسم نبود.. خندیدم وگفتم: _خودمم حواسم نبود.. عجله داشتم برم ودریا رو ببینم.. عماد_ خداروچه دیدی؟ شاید مدت کوتاه همین یکی دو روز باشه! _زندگی اونقدر قشنگ نیست! صدای زنگ گوشیم باعث شد من به روبه رو زل بزنم و دست عماد ازدستم جدا بشه! _کیه؟ عماد_کثافط به چه سرعتی فهمید! تپش قلب گرفتم... بااسترس دسته ی کیفمو چنگ زدم وگفتم؛ _مهراده؟ عماد_ آره @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥