عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتاد ۴ساعته خودمو به آدرسی که صحرا بود رسوندم.. به ساعتم نگا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد: داشتم به خونه ای که توی آدرس بود نزدیک میشدم که متوجه زنی که کنار ساحل نشسته بود شدم.. نیم رخش شبیه صحرا بود.. با برگشتن صورتش فهمیدم خوده عوضیشه.. به سرعت ماشینو پارک کردم ورفتم سمتش.. ۲تا حسو همزمان داشتم.. نفرت وتعجب! تعجب ازاینکه چرا تنهاست ونفرت... پوووف حرفشو نزنم بهتره! آهسته بهش نزدیک شدم با شنیدن اسم عماد دست هام مشت شد! بایدخودمو کنترل میکردم که آبرو ریزی نکنه.. ساحل خلوت بود اما چند نفری اطراف ساحل بودن واگر کولی بازی درمی آورد آبرو ریزی بیشتری میشد! خودمو جای عماد زدم که بهم اعتماد کنه وبازبون خوش ازاونجا دورش کنم اما ازحالت نگاه وبوی عطرم حس کردم شک کرده پس بدون معطلی توهوا بلندش کردم وبه سمت ماشینم رفتم.. درست حدس زدم چون به محض بلند شدنش اسممو صدا زد.. داشتم به ماشین میرسیدم که شروع کردبه جیغ زدن ومجبور شدم باتهدید خفه اش کنم.. درماشینو باز کردم وتقریبا پرتش کردم توی ماشین.. صحرا_ چی ازجونم میخوای لعنتی؟ چرا دست از سرم برنمیداری؟ چرا راحتم نمیذاری! درماشینو قفل کردم ومیخواستم حرکت کنم که یادم افتاد بااون مرتیکه ی دزد ناموس یه تسویه حساب دارم بی توجه به زر زدن های صحرا پیاده شدم وقفل مرکزی رو زدم به سمت خونه رفتم وازدور دیدمش که داره میره سمت جایی که صحرا نشسته بود.. قدم هامو تند کردم وخودمو بهش رسوندم.. دستمو ازپشت روی شونه اش گذاشتم که برگشت.. به محض برگشتنش باتمام قدرتم کوبوندم توی صورتش.. جعبه ی قرص وبتری آب معدنی ازدستش افتاد وخودشم هنگ کرده چند قدم عقب عقب رفت.. بهش مهلت ندادم به خودش بیاد بامشت های پیاپی تن وبدنشو نشونه گرفتم.. عمادهم انگار به خودش اومده بود وشروع کرد به جفتک پرونی و... به جون هم افتاده بودیم که مردم جمع شدن وبه زور ازهم جدامون کردن! عماد_ عوضی صحرا کجاست؟ هان؟ کجا بردیش؟ باشنیدن اسم صحرا اززبونش خودمو ازحسار دست های دومردی که جدامون کرده بودن کشیدم ودوباره به جونش افتادم... _اسم زن منو به زبون کثیفت نیار.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥