عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادونه صبرکردم چنددقیقه ای از حمومش بگذره وبعد به سراغ لباس
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 جلوی آینه ایستادم و باحسرت به صورت غرق در آرایشم نگاه کردم.. بعداز مدت ها حسابی به خودم رسیده بودم و احساس خوبی داشتم.. میخوام بی خیال زندگی نکبتم بشم.. میخوام فراموش کنم چه زندگی داغونی دارم.. فراموش کنم چقدر بدبختم و از زندگی لذت ببرم! لباس بلند خوش دوخت قرمزم با پوست سفیدم جلوه ی قشنگی ایجاد کرده بود.. موهامو فر درشت زده بودم و آرایش خوش رنگم باعث میشد احساس غرور کنم! به مهراد زنگ زدم وبعداز چندتا بوق طولانی بالاخره جواب داد.. مثلا تموم این مدت سرد وجدی.. مهراد_بله؟ _من آماده ام.. مهراد_ راننده پایینه.. برو پایین.. _پس.. پس توچی؟ مهراد_ منم یه کم دیگه حرکت میکنم.. مامان اینا اونجا هستن توزودتر برو.. خب دیگه باید برم خداحافظ.. و قطع کرد! باتعجب به گوشی قطع شده نگاه کردم‌! این چه مهمونی بود که مامانش اینا هم بودن؟ ته دلم یه جوری بود.. دلم یه لحظه شور زد.. اما سعی کردم بی خیال وریلکس باشم.. دیگه ازآینده نمی ترسیدم.. من بدترین هارو تجربه کرده بودم و واسم بدتر ازاین هایی وجود نداشت به سمت یخچال رفتم وتوی جعبه ی دارو ها یه دونه آرام بخش خوردم و باخودم گفتم: _امشب نباید ناراحت باشی.. امشب شب توئه.. همونطور که دل اون لعنتی رو بردی باید بازم این کارو بکنی.. نباید کم بیاری.. باید مثل خودش که سعی کرد وبااون همه نفرتی که ازش داشتی دوباره عاشقت کرد عاشقش کنی.. سرمو بالاگرفتم و بعداز چندتا نفس عمیق محکم ادامه دادم: _آره.. همینه.. امشب شب منه.. کیف وکفش مشکی چرممو پوشیدم واز خونه زدم بیرون.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥