عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #84 آرشام _اگه اجازه بدین ما فردا با همسرم بیایم کارخونه ای که م
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 حتی به مهران که اینقدر بهشون نزدیک هست نگفتن آرشام _آره فردا باید دوبین های کوچیک به لباس هامون وصل کنیم تا بتونیم از کارخونه فیلم بگیریم بعد دقیق تر چک کنیم به تایید‌ از حرفش سری تکون دادم و از پنجره ماشین به بیرون خیره شدم واقعا تعجب کردم من و آرشام یه بار بدون مخالفت هر دومون حرف همدیگه رو تایید کردیم تا وقتی که به هتل برسیم حرفی بینمون رد و بدل نشد وقتی به هتل رسیدیم از ماشین پیاده شدیم به طرف اتاقمون رفتیم و وسایل ها رو جمع کردیم وقتی وارد اتاق شدم با دیدن تخت اخمام رفت تو هم اینجا با آرشام قرار گذاشته بودیم که یه روز من رو تخت بخوابم یه روز اون حالا اونجا چه خاکی سرم میریزم امیدوارم یه کاناپه تو اتاقشون باشه و گرنه یا من آرشام رو میکشم یا آرشام منو میکشه خدا خودش رحم کنه با وارد شدن آرشام به اتاق سریع به خودم اومدم و به طرف چمدونم رفتم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀