عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_هشت مهراد_درد داری؟ میخوای بریم دکتر؟ _نه خوبم.. پماد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مادرجون با تحسین به میز پرزرق وبرقم نگاه کرد وگفت: _قربون سلیقه ات بشم مادر لازم به این همه زحمت نبود.. آقاجون_ چیکارکرده عروسم! به به قربون دستت دخترم راضی به زحمت نبودیم.. _خواهش میکنم وظیفه اس.. نوش جونتون.. نگاهی به مهراد انداختم که بی تفاوت به میزنگاه میکرد و واسه آقاجون سالاد میکشید.. انگار منتظر تعریف مهراد بودم.. چقدر دیوانه ام من آخه! واسه خودم یه کم سالاد ریختم و مشغول شدم.. پزیرایی روگذاشتم به عهده مهراد.. تمام مدت نگاهم به بشقابم بود وگوشم به تعریف های آقاجون و گاهی لبخند های زورکی روی لبم مهمون میشد وبه سرعت پرمیکشید... مادرجون_ خودت چرا نمیخوری مادر؟ ازفکربیرون اومدم وبا لبخند گفتم: _دارم میخورم مادرجون! مهراد_ اگه پات میسوزه ببرمت دکتر؟ _نه نه اصلا.. خوبم.. ممنون! یه لحظه نگاهم به بشقاب پراز غذای مهراد افتادکه انگار برای دومین بار پرشده بود واین یعنی ازغذا خوشش اومده بود! آخرشب بعداز رفتن مهمونا داشتم ظرف هارو پاک میکردم بشورمشون که مهراد گفت: _نمیخواد بشوری برو استراحت کن خسته ای! بی توجه به حرفش به کارم ادامه دادم.. میمیره اگه یه تشکر خشک وخالی کنه مرتیکه ی عقده ای! داشتم ظرف هارو کف میزدم که اومد کنارم وگفت: _مگه باتو نیستم من؟ میخواستم بگم نه.. دیگه بامن نیستی.. دلت جای دیگه اس اما سکوت کردم واومدم جوابشو بدم که بادیدن سینه اش که حسابی قرمز شده بود هنگ کرده گفتم: _مهراد؟؟ چرا نگفتی اینقدر سینه ات سوخته؟ دستمو گرفت شیر آبو باز کرد ودستمامو شست وگفت: _چیز مهمی نبود... _هست.. باید واست پماد بزنم.. شیرآبو بست وآروم گفت: _گفتم که مهم نیست.. سینه ی من پراز درده.. این درد ها واسش کوچیکه! برو استراحت کن.. آخرشبه سروصدا میشه به حد کافی تو آپارتمان سروصداهامون کردیم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥