🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه#سیصد_ویک
بادیدن خنگ بازی و گیج بودنم پوزخندی زد وگفت:
_اونم باهمین ترفند خام خودت کردی؟
بازم با تعجب نگاهش کردم..
پشت دستشو روی گونه ام کشید که مثل برق گرفته ها تکون خوردم وخودمو عقب کشیدم...
_چیکار میکنی؟
_میخوای باورکنم ایمیل دعوت میثم کارتو نبوده؟ باورکنم اتفاقی تا دیروقت توی شرکت موندی؟ بازم میخوای قیافه ی مظلوم به خودت بگیری و....
عصبی میون حرفش پریدم وگفتم:
_چی داری میگی تو؟ بازم توهم زدی و خیال پردازی کردی؟ پیشمونم نکن دررو واست باز کردم وبهت اجازه ی حرف زدن دادم.. من چرا باید بهت ایمیل بدم؟ اینارو دیگه ازکجا درآوردی؟
سرشوبه نشونه ی تایید و سکوت تکون داد وگفت:
_هیس اوکی... من میرم.. اما بدون بیخیال نمیشم!
دستمو به سمت در بلندکردم وگفتم:
_به سلامت!
نگاهی پرمعنا بهم انداخت وچشمکی زد وگفت:
_میبینمت!
قلبم مثل گنجشک میزد.. حتی دلم برای شیطونی هاشم تنگ شده بود.. دلم ضعف میرفت واسه یک ثانیه ب.غ.ل کردنش.. کاش می فهمیدم چه احساسی بهم داره.. کاش می فهمیدم ترلان چی شد والان توی زندگی مهراد چه نقشی داره.. یا اصلا کسی توی زندگیش هست یانه!!!! اصلا دوستم داره؟؟؟ خدایا چرا دیگه نمیتونم از نگاهش چیزی رو بخونم!
بجای عصبی شدن و پرخاشگری درجواب اون نگاهش بدون حرف فقط نگاهش کردم تا کم کم شماره ی آسانسور به هم کف رسید ورفت...
دررو بستم باخودم زمزمه کردم:
سراب رد پای تو / کجای جاده پیدا شد؟
کجا دستاتو گم کردم / که پایان من اینجا شد؟
کجای قصه خوابیدی / که من تو گریه بیدارم
که هر شب هُرم دستاتو / به آغوشم بدهکارم
تانزدیکی های صبح به اومدنش فکرکردم و نفهمیدم کی خوابم برد..
صبح باصدای آلارم گوشیم بیدارشدم و...
@Sekans_Eshgh#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥