🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه#سیصد_وهفت
مهراد:
فنجان قهوه ی ترک تلخمو از لبه ی پنجره بلند کردم وبه لبم نزدیک کردم وبه تاریکی کوچه ی خلوت نگاه کردم...
_من به نبود اون زن عادت کردم اما تابحال باورش نکرده بودم...
ازپشت خودشو بهم چسبوند وناخن های کاشت مانیکور شده شو روی بازوی برهنه ام کشید وگفت:
_عشق به این بزرگی واسم قابل حضم نیست.. من اونو ندیدم اما شک ندارم که لیاقت مردی مثل تورو نداشته...
کمبود محبت داشتم.. هر تعریفی که ازم میشد انرژی بود وتوی رگ هام تزریق میشد.. پوزخندی گوشه ی لبم نشست و قلپی از قهوه ام نوشیدم...
_آره لیاقت نداره.. هیچ زنی لیاقت عشق یه مردو نداره!!
_اینجوری نگو مهراد.. همه رو بایک چشم نبین.. به اطرافت نگاه نکرده تصمیم نگیر.. اما تو حق داری.. همون شب که توی خیابون با اون وضع پیدات کردم از هم جنس های خودم متنفر شدم وبهت حق میدم اگه افکارت نسبت به زن عوض بشه اما....
بهت ثابت میکنم که همه ی زن ها مثل هم نیستن و به ندرت مثل اون هست!!
نگاهی چپکی به قیافه ی دل فریب وغرق در آرایشش کردم و پوزخند زدم..
این دختر چی فکرکرده؟؟ که بازم گول ظاهر و حرف های قشنگ رو میخورم؟ هه... هرگز!!
سکوتمو که دید اومد نزدیک تر وگفت:
_حیف این آدم نیست ازش بگذری؟ من که می میرم براش!!!
یه شب دیگه ام درکنار فرشته به صبح رسید....
اسمش فرشته اس.. یه فرشته ای واقعی که اگه اون شب... شب نامزدی صحرا به دادم نرسیده بود الان مراسم چهلمم هم گذشته بود و به قول فرشته فدای خوشگذرونی های اون زن شده بودم!!!!
صبح با نوازش های دستی که میدونستم فرشته اس بیدارشدم.. زنی که بدون هیچ قید وبندی کنارم بود بازم با لبخند ومهربونی که میدونستم تظاهری بیش نیست به صبحانه ی مفصل مهمونم کرد...
داشتم اماده ی رفتن به سر کار میشدم که فرشته گوشیمو آورد و دستم داد..
_کی بود؟
_نمیدونم تا رسیدم قطع شد..
شونه ای بالا انداختم و گوشی رو ازش گرفتم!
@Sekans_Eshgh#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥