🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه#سیصد_وچهل_وهفت
بعداز ناهار و تحمل کردن نگاه های مشتاق بردیا و نگاه پراز نفرت فرشته و زیرچشمی های مهراد به اتاقم برگشتم و آرایش مفصلی کردم واماده گردش 2نفره با سمانه شدم..
قبلش باید با ارشا که از صبح دمق بود حرف میزدم.. گوشه ی لبش زخم شده بود و انگار حوصله ی هیچی رو نداشت
اومدم بهش زنگ بزنم که خوشبختانه خودش اومد تواتاق...
_آرشا..
_جونم؟
_گوشه ی لبت پاره شده.. میتونم علتشو بپرسم؟
_آره میتونی! دست رنج آقا مهرادتونه!
_چی؟تو.. تو با مهراد دعوات شده؟
_من دعوام نشد ایشون نصف شبی رم کرد خراب شد سرمون!
حدس میزدم واسه چی این کارو کرده..
خجالت زده به طرفش رفتم وگفتم:
_شرمنده ام.. تقصیر من شد.. نمیدونستم عکس العمل نشون میده.. همین الان میخواستم راجع بهش باهات حرف بزنم!
_اشکال نداره.. مهم نیست.. منم جوابشو یه جوری که راضی باشم بهش دادم!
باکلافکی گفتم:
_خواهش میکنم اینقدر گنگ و دلخور حرف نزن بخدا یه دفعه ای شد!
خندید وگفت:
_دیونه شدی؟ چه دلخوری؟ مگه ازاولشم قرارمون همین نبود.. قراربود بهش بگیم حالا یه کم زودتر این اتفاق افتاده..
سرمو پایین انداختم وگفتم:
_حق با میثم بود.. با حماقت هام باعث شدم وصله هایی که وصله ی تن من نیست بهم بچسبه.. باعث شدم بیشتر ازم متنفربشه!
دستشو زیرچونه ام گذاشت وگفت:
_سرتو بالا بگیر ببینم.. تو دختر قوی هستی قرار نیست به این زودی جا بزنی.. ضمنا میتونی روی من حساب کنی.. من همه جور ازت حمایت میکنم..
_ممنون.. اما همه چی تموم شد.. برگردیم تهران این بازی رو تموم میکنم..
_میخوای چیکارکنی؟
_شاید چندماهی رو برم پیش مادر بزرگم..
باخنده گفت؛
_برنامه هاتو نگفتم منظورم مهراد بود..
لبخندی زورکی روی لبم نشوندم وگفتم:
_هیچی.. اون به خیرومن به سلامت..
_همین جوری ساده؟
_آره.. ساده از این حرفا بهم گفت ازم متنفره!
به لبش اشاره کرد وگفت:
_کاملا پیداس چقدر ازت متنفره دیشب نزدیک بود تیکه تیکه ام کنه مرتیکه ی وحشی! دیوونه اون داره از شدت دوست داشتنت دیوونه میشه دیشب داشت آدم میکشت بخاطرت!
پوزخند زدم..
_بیخیالش.. امشب میخوام بدون فکر کردن به مهراد از اینجا لذت ببرم!
_باشه فعلا حرفی نمیزنیم.. چون میخوام خوش بگذرونی اما من یه فکرهایی دارم وقتی برگشتیم عملیش میکنم.
@Sekans_Eshgh#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥