عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_وشش باحس حرکت چیزی روی دماغم ترسیده از خواب پریدم و باد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بعداز ناهار و تحمل کردن نگاه های مشتاق بردیا و نگاه پراز نفرت فرشته و زیرچشمی های مهراد به اتاقم برگشتم و آرایش مفصلی کردم واماده گردش 2نفره با سمانه شدم.. قبلش باید با ارشا که از صبح دمق بود حرف میزدم.. گوشه ی لبش زخم شده بود و انگار حوصله ی هیچی رو نداشت اومدم بهش زنگ بزنم که خوشبختانه خودش اومد تواتاق... _آرشا.. _جونم؟ _گوشه ی لبت پاره شده.. میتونم علتشو بپرسم؟ _آره میتونی! دست رنج آقا مهرادتونه! _چی؟تو.. تو با مهراد دعوات شده؟ _من دعوام نشد ایشون نصف شبی رم کرد خراب شد سرمون! حدس میزدم واسه چی این کارو کرده.. خجالت زده به طرفش رفتم وگفتم: _شرمنده ام.. تقصیر من شد.. نمیدونستم عکس العمل نشون میده.. همین الان میخواستم راجع بهش باهات حرف بزنم! _اشکال نداره.. مهم نیست.. منم جوابشو یه جوری که راضی باشم بهش دادم! باکلافکی گفتم: _خواهش میکنم اینقدر گنگ و دلخور حرف نزن بخدا یه دفعه ای شد! خندید وگفت: _دیونه شدی؟ چه دلخوری؟ مگه ازاولشم قرارمون همین نبود.. قراربود بهش بگیم حالا یه کم زودتر این اتفاق افتاده.. سرمو پایین انداختم وگفتم: _حق با میثم بود.. با حماقت هام باعث شدم وصله هایی که وصله ی تن من نیست بهم بچسبه.. باعث شدم بیشتر ازم متنفربشه! دستشو زیرچونه ام گذاشت وگفت: _سرتو بالا بگیر ببینم.. تو دختر قوی هستی قرار نیست به این زودی جا بزنی.. ضمنا میتونی روی من حساب کنی.. من همه جور ازت حمایت میکنم.. _ممنون.. اما همه چی تموم شد.. برگردیم تهران این بازی رو تموم میکنم.. _میخوای چیکارکنی؟ _شاید چندماهی رو برم پیش مادر بزرگم.. باخنده گفت؛ _برنامه هاتو نگفتم منظورم مهراد بود.. لبخندی زورکی روی لبم نشوندم وگفتم: _هیچی.. اون به خیرومن به سلامت.. _همین جوری ساده؟ _آره.. ساده از این حرفا بهم گفت ازم متنفره! به لبش اشاره کرد وگفت: _کاملا پیداس چقدر ازت متنفره دیشب نزدیک بود تیکه تیکه ام کنه مرتیکه ی وحشی! دیوونه اون داره از شدت دوست داشتنت دیوونه میشه دیشب داشت آدم میکشت بخاطرت! پوزخند زدم.. _بیخیالش.. امشب میخوام بدون فکر کردن به مهراد از اینجا لذت ببرم! _باشه فعلا حرفی نمیزنیم.. چون میخوام خوش بگذرونی اما من یه فکرهایی دارم وقتی برگشتیم عملیش میکنم. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥