عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت_ودو داشتم آرایش میکردم که دراتاقم باز شد وفرشته اومد دا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد داشتم لب ساحل قدم میزدم وبه دیشب فکرمیکردم.. صحرا دیشب خواستنی ترین شده بود.. دلفریب و دلبربا.. بعداز 2سال دوباره مال من شد.. بایاد آوردیش لبخند روی لبم می نشست و غرق لذت میشدم.. به شب هایی که با فرشته صبح میشد فکرکردم.. اخم بین ابروهام نشست.. چطور میتونم صحرا رو با زنی مثل اون مقایسه کنم؟؟ چطور تونستم کسی دیگه ای رو بجز صحرا وارد زندگیم کنم؟!!! لعنت به من.. لعنت به تموم شب هایی که صحرا نبود.. دیگه نمیذارم بره.. حتی اگه بازم مجبورم کنه به زور متوسل میشم اما هرگز بهش اجازه نمیدم که ازم دوری کنه! داشتم لحظه لحظه وجز به جز دیشب رو مرور میکردم که خودمو جلوی در عمارت دیدم.. با دیدن فرشته که انگار منتظرم ایستاده بود اخم هام تو هم کشیده شد! _میخواستم بفرستم واست سند ووصیغه بزارن که برگردی.. با تمسخر گفتم: _خوشمزه هم بودی خبر نداشتم؟ _میشه بپرسم چی شده که اینقدر بامن بد شدی؟ _انگار رفتار زشت دیشبتو فراموش کردی! _رفتار من زشت بود یاتو که جلوی چشم من میری توی اتاق زن سابقت ؟؟؟ کدوم رفتار زشته مهراد؟؟ _به تومربوط نیست من چیکار میکنم! من قول وقراری باتو گذاشتم که خودم خبر ندارم؟ اگه گذاشتم بهم یاد آوری کن شاید فراموش کرده باشم!! _قول وقرار؟ چطورمیتونی بعداز این همه مدت این حرف هارو به من بگی؟؟ من اینجا نقش چی رو دارم مهراد؟ مترسک؟ عروسک خیمه شب بازی یا وسیله ای برای آنتریک کردن عشقت؟؟ منو واسه چی تا اینجا دنبال خودت کشوندی آوردی؟ هان؟ واسه کدومش؟؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥