عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهفتاد_ونه صحرا توروخدا توروبه هرکی میپرستی بهم اعتماد کن..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 اونقدر زیرگوشم نجوای عاشقانه کرد و قربون صدقه ام رفت که آروم شدم.. بعداز اینکه قلبم آروم شده بود گفتم: _میشه بری بیرون لباس هامو عوض کنم؟ لبخندی دندون نما زد. _قبلا اینقدر خجالتی نبودیا.. من همون مهرادم که میگفتی توت فرنگیتم با یادآوری گذشته بی اراده لبخند روی لبم نشست.. اون روزا که هیچ غمی نبود.. روزایی که همه ی دنیا پرشده بود از عشق مهراد.. روزایی که شیرین بود واثری از تلخی نبود.. مهرادو به خوشمزه ترین خوردنی های دنیا تشبیه میکردم.. مثل توت فرنگی که عاشقش بودم.. _آماده شو بریم خونه من..فکرکنم خودت باشی بهترمیتونم ازپسش بربیام! اخم هامو توهم کشیدم وگفتم: _من نمیام.. همونطور که خودت آوردیش همونطورم بیرونش کن.. نمیخوام امثال اون دهن به دهن بشم.. _آخه... _اخه نداره مهراد.. نمیتونم بیام لطفا درک کن.. _اگه تنها برم بعدش چیزی توش درنمیاری؟ ناراحت نمیشی؟ ناراحت میشدم.. خیلی هم ناراحت.. اگه باید این مسئله رو پشت سر میذاشتم و دلم نمیخواست عشقمو ازدست بدم.. وقتی کنارشم احساس امنیت میکنم.. احساس تنها نبودن وعاشق بودن.. دلم نمیخواست همه ی حس های خوبمو با نبودش ازدست بدم نباید ناراحتیمو بروز میدادم وباید به روی خودم نمیاوردم که ترس ازدست دادنشو دارم.. باید صبوری میکردم پس گفتم: _نه.. ناراحت نمیشم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥