🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه#سیصد_وهشتاد
اونقدر زیرگوشم نجوای عاشقانه کرد و قربون صدقه ام رفت که آروم شدم.. بعداز اینکه قلبم آروم شده بود گفتم:
_میشه بری بیرون لباس هامو عوض کنم؟
لبخندی دندون نما زد.
_قبلا اینقدر خجالتی نبودیا.. من همون مهرادم که میگفتی توت فرنگیتم
با یادآوری گذشته بی اراده لبخند روی لبم نشست..
اون روزا که هیچ غمی نبود.. روزایی که همه ی دنیا پرشده بود از عشق مهراد.. روزایی که شیرین بود واثری از تلخی نبود..
مهرادو به خوشمزه ترین خوردنی های دنیا تشبیه میکردم.. مثل توت فرنگی که عاشقش بودم..
_آماده شو بریم خونه من..فکرکنم خودت باشی بهترمیتونم ازپسش بربیام!
اخم هامو توهم کشیدم وگفتم:
_من نمیام.. همونطور که خودت آوردیش همونطورم بیرونش کن.. نمیخوام امثال اون دهن به دهن بشم..
_آخه...
_اخه نداره مهراد.. نمیتونم بیام لطفا درک کن..
_اگه تنها برم بعدش چیزی توش درنمیاری؟ ناراحت نمیشی؟
ناراحت میشدم.. خیلی هم ناراحت.. اگه باید این مسئله رو پشت سر میذاشتم و دلم نمیخواست عشقمو ازدست بدم.. وقتی کنارشم احساس امنیت میکنم.. احساس تنها نبودن وعاشق بودن.. دلم نمیخواست همه ی حس های خوبمو با نبودش ازدست بدم
نباید ناراحتیمو بروز میدادم وباید به روی خودم نمیاوردم که ترس ازدست دادنشو دارم..
باید صبوری میکردم پس گفتم:
_نه.. ناراحت نمیشم..
@Sekans_Eshgh#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥