عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_نود دلم ضعف رفت واسه محبت های پراز خشمش.. به آغ.وشش نیاز دا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _سارا و سبحان؟ _اوهوم.. _خب؟ _‌داره ازدواج میکنه.. عاشق شده.. میخواست ببخشمش.. گریه کرد.. سارا هم.. دم از عذاب وجدان میزدن.. دم از پشیمونی.. اما من.. من هرگز نمی بخشمشون.. _میدونی بعد تو،، بعد ازاینکه ازهم جدا شدیم مامان و بابای من هم طردم کردن؟ مثل تو بیرونم نکردن اما هردفعه رفتم اونجا یه جوری رفتار کردن که متوجه بشم دیگه منو نمیخوان و جایی توی خونشون ندارم.. اما من هنوزم وقتی دلتنگشون میشم به دیدنشون میرم.. میدونم چشم دیدنمو ندارن اما چیکار کنم؟ اونا پدر ومادرمن هستن.. تنها بچه شون منم.. میدونم دلتنگم میشن و به روی خودشون نمیارن.. ماهرکاری کنیم نمیتونیم سرنوشت رو عوض کنیم.. انتخاب پدر ومادر دست ما نبوده و دست هیچ فرزندی نیست اما انتخاب اولاد دست اوناست.. اونا با تمام سختی هاش قبول کردن که بچه دار بشن و به پای بچه هاشون پیر بشن _اما اونا توی این همه مدت نگفتن سارا مرده اس یا زنده.. نگفتن دخترمون شبا ازتنهایی میترسه یانه.. نگفتن دلش تنگه؟ گریه میکنه؟ غذا میخوره؟ من اونقدر تنها بودم که اگر میمردم و جنازه ام تو خونه باد میکرد کسی متوجه نمیشد.. اونا نمیتونن خودشونو خانواده ی من بدونن.. من خیلی عذاب کشیدم مهراد.. نمیتونی تصور کنی.. من تنها ترین آدم دنیام.. تنها ترین... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥