0⃣6⃣0⃣1⃣
#خاطرات_شهدا🌷
🔻راوی: مادر شهید
🔰من و
#عارف هر دو عاطفی و بههم وابسته💞 بودیم و این وابستگی از طرف من خیلی بیشتر بود. دانشگاهش را
#شمال انتخاب کرد و میخواست این فاصله عاطفی را کم💕 کند.
🔰چند روز قبل از رفتنش
#پدرش برای چکاپ قلب❤️ به تهران رفت و آنجا دکتر میگوید باید سریع بستری🛌 و عمل شوی و در قلبت
#باتری بگذاریم. همسرم و دخترم با هم👥 رفته بودند
🔰و چون بحث
#عمل پیش آمد به آقاعارف گفتم شما هم پیششان برو.
#عارف هم همین کار را کرد و چند روز آنجا ماند. عمل انجام شد✅ و باتری را که گذاشتند همان روز به عارف زنگ📞 میزنند که
#اعزامت آمده. پدرش میگوید من حالم خوب است و اگر میخواهی بروی من
#مانعت نمیشوم❌
🔰خواهرش خیلی به عارف
#وابسته بود و آنجا با هم صحبتهایشان را میکنند، گردش میروند.
#خواهرش را بعد چند روز فرستاد🚌 و خودش پیش
#پدرش ماند. پدرش گفت حالم خوب است🙂 و نگران حال من نباش.
🔰عارف
#بدون_اطلاع دادن به من میرود و من مرتب تماس میگرفتم☎️ و میدیدم موبایلش خاموش📴 است. به پدرش میگفتم چرا موبایل
#عارف خاموش است⁉️ که پدرش میگفت
#امتحان داشت و رفت.
🔰من خیلی تعجب کردم😟 که عارف چطور برای امتحان پدرش را در
#بیمارستان بگذارد و برود. پدرش هم با خیال راحت صحبت میکرد. به
#همسرم میگفتم چه امتحانی بود که آنقدر مهم بود و شما را تنها گذاشت👤 و رفت. گفت امتحانش
#خیلی_مهم بود و ممکن است طول بکشد.
🔰پدرش به
#آبادان برگشت و من نمیدانستم از دست عارف ناراحت باشم یا نه🙁 بعد از چند روز که دوباره پرسیدم
#عارف کجاست❓ گفت که
#دوره رفته است و تلفنش باید خاموش📵 باشد.
🔰یک روز
#صبح زود که بلند شدیم نماز📿 بخوانیم فکرم خیلی مشغول شد. به
#پدر_عارف گفتم از تو چیزی میپرسم، تو را خدا راستش را بگو. گفتم عارف کجاست😢و بااصرار من گفت به
#سوریه رفته است. گفتم یا حضرت زینب(س) و شنیدن این جواب برایم
#سخت بود. سکوت سهمگینی آن روزها جانم را گرفته بود.
🔰از روزی که عارف را
#ندیدم حس عجیبی داشتم. تمام اینها تمام شد و چند روز بعد برای مهمانی به
#دزفول رفتیم. بعد از صرف شام گوشیام📱 را باز کردم و در فضای مجازی
#خبر_شهادت عارف را خواندم😭
#شهید_عارف_کایدخورده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh