📚
#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️
#افتاب_در_حجاب
#قسمت_بیستم_وپنجم
💢پس خودت را
#مهیا کن زینب... که حادثه دارد به اوج خودش نزدیک مى شود.این
#حسین است که پسش روى تو و پیش روى همه اهل خیام ایستاده است و با نوایى صدا مى زند:
اى زینب! اى ام
#کلثوم ! اى فاطمه ! اى سکینه ! سلام جاودانه من بر شما!
از
#لحن کلام و سلام در مى یابى که این،...
🖤
#مقدمه وداع با توست و
#کلامهاى #آخر با عزیزان دیگر:_خواهرم ! عزیزان دیگرم ! مهیا شوید براى
#نزول_بلا و بدانید که حافظ و حامى شما
#خداوند است. و هم اوست که شما را از شر
#دشمنان، نجات مى بخشد و
#عاقبت کارتان را به خیر مى کند. و دشمنانتان را به انواع
#عذابها دچار مى سازد. و در ازاء این بلیه، انواع نعمتها و
#کرامتها را نثارتان مى کند.پس
#شکایت مکنید و به زبان چیزى میاورید که از قدر و
#منزلتتان در نزد خدا بکاهد...
💢سکینه هم به وضوح بوى
#فراق و
#شهادت را از این کلام استشمام مى کند. اما نمى خواهد با
#پدر از پشت پرده اشک😭 وداع کند....
چرا که
#جایگاه خویش را در قلب💓 حسین مى داند و مى داند که گریه او با
#دل_حسین چه مى کند.
#بغض ، راه گلویش را بسته است و سیل اشک به پشت سد پلکها هجوم آورده است.
اما بغضش را با زحمتى طاقت سوز
در سینه فرو مى برد، به اسب سرکش اشک مهار مى زند و باصداى شکسته در گلو مى گوید:
🖤پدر جان !
#تسلیم مرگ شدى ⁉️
پیداست که چنین آتشى🔥 پنهان کردنى نیست. با همین یک کلام شرر در خرمن وجود حسین مى افکند. حسین اما در آتش زدن جان عاشقان🌸🥀 خویش استادتر است... گداختگى
#قلب حسین ، از درون سینه پیداست اما با
#آرامشى_اقیانوس_وار پاسخ مى دهد:
دخترم ! چگونه تسلیم مرگ نشود کسى که هیچ
#یاور و
#مددى براى او نمانده است !؟
💢نشترى است انگار این کلام بر
#بغض فرو 😢خورده سکینه... که اگر فرود نیاید این نشتر چه بسا
#قلب سکینه در زیر این فشار بترکد... و نبضش از حرکت بایستد.
#سکینه صیحه مى زند،
بغضش گشوده مى شود و سیل اشک ،سد پلکها را درهم مى شکند.
احساس مى کند که فقط با بیان
#آرزویى محال مى تواند، محال بودن تحمل فراق را بازگو کند:پس ما را برگردان به حرم جدمان پدر جان!
🖤او خوب مى فهمد که این
#آرزو یعنى برگرداندن شیر به سینه مادر. اما وقتى بیان این آرزو، نه براى محقق شدن که براى نشان دادن
#عمق_جراحت است ، چه باك از گفتن آن... حسین دوست دارد بگوید:با
#قلب💚 پدرت چنین مکن سکینه جان ! دل پدرت را به آتش نکش. نمک بر این
#زخم طاقت سوز نریز.
💢 اما
#فقط_آه_مى_کشد و مى گوید:
_✨اگر این مرغ خسته را رها مى کردند..نه، کلام نمى تواند، هیچ کلامى نمى تواند آرامش را به قلب سکینه برگرداند، مگر فقط
#آغوش_حسین!
وقتى سکینه در آغوش حسین فرو مى رود... و گریه هایشان به هم پیوند مى خورد و
#اشکهایشان درهم مى آمیزد،
آه و شیون و فغانى است که از اهل خیمه🏕 بر مى خیزد. و تو در حالیکه همه را به صبر و سکوت و آرامش فرامى خوانى خودت سراپا به قلب زخم خورده مى مانى...
🖤و نمى دانى که بیشتر براى حسین نگرانى یا براى
#سکینه. اما اگر هر کدام از این دو جان بر سر این وداع جانسوز بگذارند، این تویى که باید براى وجدان خویش ، علم
#ملامت بردارى.
#گشودن این دو آغوش هم فقط کار توست. دختران دیگر هم سهمى دارند.
این
#دختران_مسلم_بن_عقیل ، این
#فاطمه ، این
#رقیه که به پهناى صورتش اشک مى ریزد....
و لبهایش را به هم مى فشرد تا صداى گریه اش ، جان پدر را نیاشوبد،
💢اینها هم از این واپسین جرعه هاى محبت ، سهمى مى
#طلبند.
اگرچه سکوت مى کنند، اگر چه دم بر نمى آورند، اگرچه تقاضایشان را فرو مى خورند.. اما نگاههایشان غرق تمناست.
سکینه را به
#آغوش مى کشى و سرش را بر شانه ات مى گذارى تا هم پناه اشکهاى او باشى و هم راه آغوش حسین را براى
#رقیه گشوده باشى.
براى
#رقیه ماجرا
#متفاوت است ...
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh