🌷شهید نظرزاده 🌷
🔆حسین، #تداعی کننده بسیاری از لغات و تلفظهای سنگین، غلیظ، #ملموس و حتی تاثیرگذار است. همه ما در م
🍁🌿🍁🌿🍁🌿
🔆ما لشگر امام #حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، ☄اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین(ع) را در #آغوش بگیریم
🔆 کلامی و دعایی 🤲جز این نباید داشته باشیم: "اللهم اجعل محیای محیا #محمد و آل محمد"
#شهید_حسین_خرازی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 4⃣2⃣#قسمت_بیست_وچهارم 💢بى اختیار صدا زد:زینب! #جز_تو چ
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
#قسمت_بیستم_وپنجم
💢پس خودت را #مهیا کن زینب... که حادثه دارد به اوج خودش نزدیک مى شود.این #حسین است که پسش روى تو و پیش روى همه اهل خیام ایستاده است و با نوایى صدا مى زند:
اى زینب! اى ام #کلثوم ! اى فاطمه ! اى سکینه ! سلام جاودانه من بر شما!
از #لحن کلام و سلام در مى یابى که این،...
🖤#مقدمه وداع با توست و #کلامهاى #آخر با عزیزان دیگر:_خواهرم ! عزیزان دیگرم ! مهیا شوید براى #نزول_بلا و بدانید که حافظ و حامى شما #خداوند است. و هم اوست که شما را از شر #دشمنان، نجات مى بخشد و #عاقبت کارتان را به خیر مى کند. و دشمنانتان را به انواع #عذابها دچار مى سازد. و در ازاء این بلیه، انواع نعمتها و #کرامتها را نثارتان مى کند.پس #شکایت مکنید و به زبان چیزى میاورید که از قدر و #منزلتتان در نزد خدا بکاهد...
💢سکینه هم به وضوح بوى #فراق و #شهادت را از این کلام استشمام مى کند. اما نمى خواهد با #پدر از پشت پرده اشک😭 وداع کند....
چرا که #جایگاه خویش را در قلب💓 حسین مى داند و مى داند که گریه او با #دل_حسین چه مى کند.#بغض ، راه گلویش را بسته است و سیل اشک به پشت سد پلکها هجوم آورده است.
اما بغضش را با زحمتى طاقت سوز
در سینه فرو مى برد، به اسب سرکش اشک مهار مى زند و باصداى شکسته در گلو مى گوید:
🖤پدر جان ! #تسلیم مرگ شدى ⁉️
پیداست که چنین آتشى🔥 پنهان کردنى نیست. با همین یک کلام شرر در خرمن وجود حسین مى افکند. حسین اما در آتش زدن جان عاشقان🌸🥀 خویش استادتر است... گداختگى #قلب حسین ، از درون سینه پیداست اما با #آرامشى_اقیانوس_وار پاسخ مى دهد:
دخترم ! چگونه تسلیم مرگ نشود کسى که هیچ #یاور و #مددى براى او نمانده است !؟
💢نشترى است انگار این کلام بر #بغض فرو 😢خورده سکینه... که اگر فرود نیاید این نشتر چه بسا #قلب سکینه در زیر این فشار بترکد... و نبضش از حرکت بایستد.#سکینه صیحه مى زند،
بغضش گشوده مى شود و سیل اشک ،سد پلکها را درهم مى شکند.
احساس مى کند که فقط با بیان #آرزویى محال مى تواند، محال بودن تحمل فراق را بازگو کند:پس ما را برگردان به حرم جدمان پدر جان!
🖤او خوب مى فهمد که این #آرزو یعنى برگرداندن شیر به سینه مادر. اما وقتى بیان این آرزو، نه براى محقق شدن که براى نشان دادن #عمق_جراحت است ، چه باك از گفتن آن... حسین دوست دارد بگوید:با #قلب💚 پدرت چنین مکن سکینه جان ! دل پدرت را به آتش نکش. نمک بر این #زخم طاقت سوز نریز.
💢 اما #فقط_آه_مى_کشد و مى گوید:
_✨اگر این مرغ خسته را رها مى کردند..نه، کلام نمى تواند، هیچ کلامى نمى تواند آرامش را به قلب سکینه برگرداند، مگر فقط #آغوش_حسین!
وقتى سکینه در آغوش حسین فرو مى رود... و گریه هایشان به هم پیوند مى خورد و #اشکهایشان درهم مى آمیزد،
آه و شیون و فغانى است که از اهل خیمه🏕 بر مى خیزد. و تو در حالیکه همه را به صبر و سکوت و آرامش فرامى خوانى خودت سراپا به قلب زخم خورده مى مانى...
🖤و نمى دانى که بیشتر براى حسین نگرانى یا براى #سکینه. اما اگر هر کدام از این دو جان بر سر این وداع جانسوز بگذارند، این تویى که باید براى وجدان خویش ، علم #ملامت بردارى.
#گشودن این دو آغوش هم فقط کار توست. دختران دیگر هم سهمى دارند.
این #دختران_مسلم_بن_عقیل ، این #فاطمه ، این #رقیه که به پهناى صورتش اشک مى ریزد....
و لبهایش را به هم مى فشرد تا صداى گریه اش ، جان پدر را نیاشوبد،
💢اینها هم از این واپسین جرعه هاى محبت ، سهمى مى #طلبند.
اگرچه سکوت مى کنند، اگر چه دم بر نمى آورند، اگرچه تقاضایشان را فرو مى خورند.. اما نگاههایشان غرق تمناست.
سکینه را به #آغوش مى کشى و سرش را بر شانه ات مى گذارى تا هم پناه اشکهاى او باشى و هم راه آغوش حسین را براى #رقیه گشوده باشى.
براى #رقیه ماجرا #متفاوت است ...
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب #قسمت_بیستم_وپنجم 💢پس خودت را #مهیا کن زینب... که حادثه
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
#قسمت_بیست_ششم
💢براى #رقیه ماجرا #متفاوت است...
او از #جنگ و #میدان و #دشمن و🐲 #شهادت ، هنوز چیزى نمى داند.
دخترى که در تمام عمر سه ساله خویش جز #مهروعطوفت ندیده است ،
دخترى که در تلاقى آغوشها، پایش به زمین نرسیده است، چگونه مى تواند با مقوله هایى مثل جنگ و محاصره و دشمن ، آشنا باشد.
🖤او پدر را عازم سفر مى بیند،...
سفرى که ممکن است #طولانى هم باشد. اما نمى داند که چرا خبر این سفر، اینقدر دلش💗 را مى شکند، اینقدر بغضش را بر مى انگیزد و اینقدر اشکهایش😭 را جارى مى کند.نمى داند چرا این سفر پدر را اصلا دوست ندارد. فقط مى داند که باید پدر را از رفتن باز دارد. با #گریه مى شود، با خنده 😄مى شود،
💢با شیرین زبانى مى شود، با تکرار کلامهایى که همیشه پدر دوست 🌺داشته ، مى شود، با کرشمه هاى کودکانه مى شود، با #بوسیدن دستها مى شود،
با نوازش کردن گونه ها مى شود،
با حلقه کردن بازوهاى کوچک ، دور گردن پدر و گذاشتن #چشم بر لبهاى پدر مى شود، با هرچه مى شود، او نباید بگذارد، پدر، پا از خیمه🏕 بیرون بگذارد.
با هر ترفندى که دخترى مثل رقیه مى تواند، پاى پدرى مثل حسین را سست کند، باید به میدان بیاید....
🖤 او که در تمام عمر سه سال خویش ، هیچ خواهش نپذیرفته نداشته است ،
بهتر مى داند که با #حسین چه کند تا او را ازاین سفر باز دارد. و این همان چیزى است که تو تاب دیدنش را ندارى...
دیدن جست و خیز ماهى کوچکى بر خاك در تحمل تو نیست.بخصوص اگر این ماهى کوچک ، قلب💛 تو باشد، #دردانه تو باشد، #رقیه تو باشد.از خیمه بیرون مى زنى...
💢و به خیمه ⛺️اى خلوت و خالى پناه مى برى تا بتوانى #بغضت را بى مهابا رها کنى و به آسمان🌫 ابرى ☁️چشم مجال باریدن دهى.نمى فهمى که زمان چگونه مى گذرد و تو کى از هوش مى روى و نمى فهمى که چقدر از زمان در بیهوشى تو سپرى مى شود.احساس مى کنى که سر بر #زانوى_خدا گذاشته اى
و با این حس ، باورت مى شود که رخت از این جهان بر بسته اى و به دیدار خدا شتافته اى . حتى وقتى #رشحات آب را بر روى گونه ات احساس مى کنى ، گمان مى کنى که این قطرات کوثر است که به پیشواز چهره تو آمده است.
🖤با حسى آمیخته از #بیم و #امید، چشمهایت را باز مى کنى... و #حسین را مى بینى که #سرت را به روى #زانو گرفته است و با #اشکهایش😢 گونه هاى تو را طراوت مى بخشد.یک لحظه آرزو مى کنى که کاش زمان متوقف بشود و این حضور به اندازه عمر همه کائنات ، دوام بیاورد.حاضر نیستى هیچ بهشتى را با زانوى حسین ، عوض کنى
و حتى هیچ کوثرى را جاى سرچشمه چشم حسین بگیرى.حسین هم این را خوب مى داند
💢و چه بسا از تو به این #آغوش ، مشتاق تر است ، یا محتاج تر!
این شاید تقدیر شیرین #خداست براى تو که وداعت را با حسین در این خلوت قرار دهد و همه #چشمها را از این #وداع آتشناك ، بپوشاند.هیچ کس تا ابد، جز خود خدا نمى داند که میان تو و حسین در این لحظات چه مى گذرد.
حتى #فرشتگان از بیم آتش 🔥گرفتن بالهاى خویش در هرم این وداع به شما نزدیک نمى شوند.
🖤هیچ کس نمى تواند بفهمد که #دست_حسین با قلب 💜تو چه مى کند؟هیچ کس نمى تواند بفهمد که #نگاه_حسین در جان تو چه مى ریزد؟
هیچ کس نمى تواند بفهمد که #لبهاى_حسین بر پیشانى تو چگونه تقدیر را رقم مى زند.فقط آنچه دیگران ممکن است ببیند یا بفمند این است که #زینبى_دیگر از خیمه بیرون مى آید.
#زینبى_که_دیگرزینب_نیست ...
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 0⃣3⃣#قسمت_سی_ام 💢انگار اکنون این #اوست که #دل_نمى_کند،.
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
1⃣3⃣#قسمت_سی_ویکم
💢فاطمه را در #آغوش مى فشرد...
بر سر روى و سینه اش مى کشد و چشم و گونه و لبهایش را #غرق بوسه 😘مى کند. و تو انتقال #آرامش را به وجود فاطمه ، احساس مى کنى ، طماءنینه و سکینه را به روشنى 💥در چشمهاى او مى بینى و ضربان #تسلیم و توکل و تفویض را از قلب💜 او مى شنوى...
🖤حالا فاطمه مى داند که نباید بیش از این پدر را معطل کند...
و آغوش #استقبال خدا را گشاده نگه دارد. و حسین مى داند که...
فاطمه مى ماند. #شهادت را مى بیند و تاب مى آورد.فاطمه بر مى خیزد و #حسین نیز،... اما تو فرو مى نشینى .
حسین مى ایستد اما تو فرو مى شکنى ، حسین بر مى نشیند اما تو فرو مى ریزى.
مى دانى که در پى این رفتن ، بازگشتى نیست...
💢و مى دانى که #قصه وصال به سر رسیده است... و فصل #هجران سر رسیده... است..
و احساس مى کنى که به #دستهاى حسین از فاطمه کوچک ، نیازمندترى...
و احساس مى کنى که بى ره توشه بوسه
اى نمى توانى بار بازماندگان را به منزل برسانى.و ناگهان...
🖤به یاد #وصیت_مادرت مى افتى ؛
#بوسه اى از #گلوى_حسین آنگاه که عزم را به رفتن بى بازگشت جزم مى کند.چه #مهربانى🌸 غریبى داشتى مادر! که در #وصیت خود هم ، نیاز حیاتى مرا لحاظ کردى.برخیز و #حسین را صدا بزن! با این شتابى که او پیش مى راند، دمى دیگر، صداى تو، به گرد #گامهایش هم نمى رسد. دمى دیگر او تن خود را به دست نیزه ها مى سپارد...
و صداى تو در چکاچک #شمشیرها🗡 گم مى شود...
💢 اما #باصلابتى که او پیش مى رود، رکاب #مردانه اى که او مى زند،...
بعید... نه ، محال است خواهش #خواهرانه تو بتواند عنان رفتنش را به #سستى بکشاند. اینهمه تلاش کرده است... براى کندن و پیوستن ،
چگونه تن مى دهد به دوباره نشستن ؟!
پس چه باید کرد؟ زمان دارد به سرعت گامهاى اسب مى گذرد... و تو چون زمین ایستاده اى ، اگر چه دارى از سر #استیصال ، به دور خودت مى چرخى.
یا به زمان بگو که بایستد یا تو راه بیفت. اما چگونه ⁉️
🖤اسم رمز!
نام #مادرتان_زهرا! تنها کلامى که مى تواند او را بایستاند و تو را به آرزویت برساند:مهلا مهلا! یابن الزهرا! قدرى درنگ ... #مهلتى اى فرزند زهرا!
ایستاد! چه سر غریبى نهفته است در این نام زهرا!حالا کافیست که چون تیر از چله کمان رها شوى و پیش پایش فرود بیایى:بچه ها؟بسپارشان به امان خدا.
احترام حضور توست یا #حرمت نام زهرا که #حسین را از اسب🐎 پیاده کرده است و بوسه گاه تو را دست یافتنى تر.
💢 نه #فرصت است...
و نه نیاز به توضیح واضحات...
که حسین ، هم #وصیت مادر را مى داندد و هم نیاز تو را مى فهمد. فقط وقتى سیراب ، لب از گلوى حسین بر مى دارى ، عمیق تر #نفس مى کشى و مى گویى :_✨جانم فداى تو مادر! و کسى چه مى داند که #مخاطب این ((مادر)) فاطمه اى است که این بهانه را براى تو تدارك دیده است... یا حسینى است که تو اکنون او را نه برادر که پسر مى بینى
و هزار بار از جان عزیزتر....
🖤یا هر دو!؟تو #همچنان و هنوز در خلسه این بوسه اى که صداى زخم خورده حسین را از میانه میدان مى شنوى... خوبى رمز ((لا حول و لا قوة الا باالله )) به همین است . تو مى توانى از لحن و آهنگ کلام #حسین ، در بیان این رمز، حال و موقعیت او را دریابى.
با شنیدن #آهنگ کلام حسین مى توانى ببینى...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❁﷽❁
🌱• رفتــــــــ ...
و آرزوهـایش را
#پشتــــ درهای دنیـــــا
🍂خـاک کرد
و برای عشــ💛ـــق
آسـمان🌫 را در #آغــوش کشید
#شهید_سید_اصغر_فاطمی_تبار🌷
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺🌱
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
✨ای عاشقان❤ابا عبدالله
بایستی"شهادت"را در #اغوش گرفت
🌱گونه ها #بایستی از شوقش
سرخ🥀 شود و ضربان قلب💞
تندتر بزند.
#شهید_مهدی_باکری🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#تلنــگـــــــ🔔ــــــر #شــهادت قسمت ما میشد ای کاش... ❌میتــرسم از خــودم زمـانی که؛ ⇜"دلِ مــاد
گفته بودم
اسرار قلب #مادر_شهید
بر کسی فاش نمی شود🚫
حتی #فرزندش!
💥اما وقتی
در #آغوش خداحافظی شان
یک لحظه #عطر_شهادت
بپیچد💫
به دل هر دو #برات می شود
هر دو می فهمند که دیگر،
#شهادت از آن بالا #حواله شده است✅
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾در روزگار تازهی غفلت #شهید شد 🍂بی اعتنا به عصر جهالت شهید شد🕊 🌾او بر کرانههای ازل #تا_ابد نشست 🍂
🍂او را به چشم پاک😍 توان دید
چون #هلال
🍂هر دیده جای جلوه ی آن
#ماه_پاره نیست
💢و من، یقین می دانم که چنین است.
مگر نه اینکه نگاه، مدار گرانمایه ی وصال است و من، منتهای معنای #وصال را، در نگاه او یافته ام.
⇜در نگاهی که مَامَن خورشید☀️ بود
⇜نگاهی که رو به #نور داشت
⇜نگاهی #نفیس، که تنها در دیده، تفسیر نمی شد.
💢این نگاه
↵همان اندیشه و عقیده و #ایمان بود
↵همان عشق♥️ و راز
↵همان وصل، همان وصال🕊
💢نگاهی که عشق را، با #عطر_یاس🌸 در آمیخته بود. عقیده ای که وصل را، با عطرنرگس در آمیخته بود. اندیشه ای که راز را، با #عطر_خون❣ در آمیخته بود
💢آری! برای #دیدار آن ماه پاره، آن نور✨ آن عشق، برای وصال، باید عطرآگین شد. مملو از عطر خون. و او، دیده در دریای خون بنهاد و گیتی، از عِطرش #مست شد. او دیده و جان درخون بنهاد، بهر نور. بهر همان ماه پاره، بهر نرگس و یاس🥀
💢او #عاشقی کرد و وصال یافت.
او عطر آگین شد و جان راستین یافت.
ما چه می کنیم⁉️
آیا دیده ی #پاکی داریم، برای دیدار آن ماه پاره؟
آیا شایان #آغوش نور گشته ایم؟
آیا عطر یاس و نرگس می دهیم؟
برای عطر نرگس چه کرده ایم؟😭
#ما_چه_میکنیم؟😔
✍نویسنده: #زهرا_مهدیار
#شهید_حامد_جوانی
#ایام_ولادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دور نباش💕
در این دنیاے کوچک
در این #آغوش دنج
#نزدیک تر باش
↵از روح بہ جان❣
↵از جان بہ تن
↵از تن بہ #من
#تو، خود من باش...
#سید_محمد و باباجون
#شهید_سیدرضا_طاهر
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
دور💕 نباش
↫در این دنیــ🌎ــای کوچک
↫در این #آغوشِ دنج
نزدیک تر💞 باش
⇜از #روح به جانـ❣
نزدیک تر باش
⇜از جان به #تن
نزدیک تر باش
⇜از تن به #من
#تو خودِ من باش💞
#دلتنگی_مادرانه💔
#شهید_مجید_قربانخانی 🌷
#حر_مدافعان_حرم
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃 بعضی ها آفریده میشوند برای #جاودانگی،برای #ابدیت، برای #ماندن و بعضی #شهید میشوند تا #جاودانه بمانند.
.
🌱 تو آفریده شدی و #امانتِ آسمان بودی در آغوشِ زمین
چه خوشبخت بود زمین که چند صباحی تو را مهمان داشت.♥️
.
🌾 زرق و برق #دنیا نگهدار تو نشد! چرا که تو از ابتدا برای #آسمان بودی و روحتِ طاقتِ این همه شلوغی و بیرحمی را نداشته!
همین لطافت و بزرگیِ روح پایت را به #سوریه باز کرد...♡
.
🌱 #میلادِ_زمینیات مقارن شده با شروع #فاطمیه و تو آن فرزندِ خلفی بودی که رفتی تا #انتقامِ_سیلی_مادر را بگیری.😢
.
🍃 خانطومان؛ میدانِ #عشقبازی تو بود
آنجایی که آسمان روحت را به #آغوش کشید و زمین بوریایی شد برای جسمِ اربا اربایت...💎
.
🌾 #مادرانه ، چند صباحی را سر بر دامانش، دور از هیاهوی شهر سپری کردی اما چشم انتظاریِ #فرزندانت تو را بازگرداند.❣
.
🌱 حالا منزلگاهِ ابدیات مسیرِ گاه و بیگاه بچه هاست و تو از #قلبِ آسمان، نظاره گرِ دلتنگیها، لبخند میزنی.🙂
.
🍃 در این وانفسایِ زر و زور و تزویر؛ #دستمان را بگیر... مبادا گردبادِ دنیا ما را ببلعد.🌪
.
به وصل خود دوایی کن #دلِ دیوانه ما را...💔
#میلادت_مبارک، مدافعِ زینب
✍نویسنده: #زهرا_قائمی
☀️به مناسبت سالروز تولد
#شهید_رضا_حاجی_زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃 شهر گُر گرفته بود! انگار نه انگار قلبِ زمستان میتپید!!چند ساعتی؛ همه چیز در آتش میسوخت و هر بار شعله ها از گوشه و کنار زبانهای تازه میکشیدند.
.
🌱همه چیز تحت کنترل بود حتی زبانههای بیرحم و خانمان سوز اما...اوضاع وقتی از دست رفت که#پلاسکو پنجاه ساله، تاب و توان از دست داد و ناگاه همه چیز را بلعید!
.
🍃حالا از آن ساختمانِ سوزان؛ تلِّ عظیمی از خاک و سنگ و آهن به چشم میخورد و آتش در قلبِ آنهمه خاک و مصالح،هنوز میسوخت😥
.
🌱چشمها خیره به آن ساختمان فروریخته و قلبها پر تپش برای جانهایی که محصور در آتش بودند.
.
🍃دما هر لحظه بالاتر میرفت و راه ارتباطی تنگتر...تاجایی که صدایِ هیچ #آتشنشانی به بیرون از شعله ها نمیرسید!
.
🌱اولویتِ #مردانِ_میدان نه رفقایِ خودشان بلکه مردمی بودند که در آتش میسوختند و عزیزانشان این بیرون چشم به راه و مضطر تنها التماس میکردند و التماس💔
🍃۶ روزِ تمام پلاسکو سوخت و آتشنشانها تلاش کردند مردم را بیرون بیاورند.گه گاهی پرستویِ سوختهای هم به بیرون میرسید و آنلحظه بود که #کربلایی به پا میشد.
.
🌱لباسی سوخته...پوتینِ سوخته... ماسکِ اکسیژنی که زورش به آتش نرسیده بود.و تنها پیکرهای سوخته بود که تسلایِ قلبِ به آتش کشیده رفقایشان میشد.
.
🍃پلاسکو خاموش شد و مردم، عزیزِ سوختهشان را در آغوش کشیدند اما آنچه باقی ماند ؛ یاد و خاطره شیردلانی است که عاشقانه به آتش زدند و سوختند اما مردمشان را تا حد توان بیرون آوردند... تاجایی که آتش خودشان را هم به#آغوش کشید🖤
.
🌱چندسالیست از لرزیدن پلاسکو میگذردو پلاسکو خاموش، میان هیاهو هاست اما یادِ آنهایی که خودشان فدایِ نجاتِ مردمشان کردند، تا ابد در یادها باقیست.
.
"آتش نشانی شغل نیست، #عشق است
جز عشق، چه چیز تو را به کام آتش میکشد؟
و تو جز عشق، جان را فدایِ چه میکنی؟!"
✍نویسنده: #زهرا_قائمی
به مناسبت ایام شهادت
#شهدای_آتش_نشان_حادثه پلاسکو
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃عاشقی سن و سال نمیشناسد؛ ناگهان می آید جایی میان قلبت جا خوش میکند و ماندگار میشود. میشود همدم روزها و شب هایت؛ آن هنگام است که #عاشق وجودش بیقرار لقاء معشوق میگردد...
🍃تو نیز عاشق بودی؛ در آن سن چشم هایت پرده #عشق الهی را کنار زد و خدای خود را میان شلوغی های دنیا یافتی. دیگر #منتظر بهانه های دنیوی نماندی و عاشقانه به سوی خالقت شتافتی...
🍃آخر این رسم عاشقی است که جز او را نبینی و تنها رهرو راه او باشی. اصلا بسیجی که باشی راه و رسم #جهاد را خوب می آموزی و محال است که حبّ دنیا وجودت را تسخیر کند. بسیجی بودن رسم، نوع و *شرط* زندگی است و در این مکتب است که درس #سرباز بودن را فرا میگیری.
🍃میدانی! ماجرا همان حرف روایت گر روزهای عاشقی است. خوب گفت آوینیِ جبهه ها که اگر متاع وجودت خریدنی شود هر جا که باشی و در هر سنی که باشی کارنامه ات مزین به اسم و رسم #شهید میشود و آن است که تو میشوی همان مصداق« هم المفلحون »...
🍃آن است که نهایت عاشقانه هایت میشود، با جان پذیرفتن ترکش ها در #جزیره_مجنون؛ همان جایی که رد قدم های خدارا میتوان تماشا کرد. حال که طعم #آغوش یار را چشیده ای؛ یادمان کن شهیدِ عاشق...
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_مهدی_مرادی
📅تاریخ تولد : ٢٧ اسفند ۱٣۴٧
📅تاریخ شهادت : ۴ خرداد ۱٣۶۵
📅تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : جزیره مجنون
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡به نام نور
🍃او را به چشم پاک توان دید، چون #هلال
هر دیده جای جلوه ی آن #ماه_پاره نیست*
و من، یقین می دانم که چنین است.
مگر نه اینکه نگاه، مدار گرانمایه ی وصال است و من، منتهای معنای وصال را، در نگاه او یافته ام.
در نگاهی که مَامَن #خورشید بود.
نگاهی که رو به #نور داشت.
نگاهی نفیس، که تنها در دیده، تفسیر نمی شد.
این نگاه، همان #اندیشه و #عقیده و #ایمان بود.
همان عشق و راز.
همان وصل، همان #وصال.
.
🍃نگاهی که عشق را، با #عطر_یاس در آمیخته بود.
عقیده ای که #وصل را، با #عطر_نرگس در آمیخته بود.
اندیشه ای که راز را، با #عطر_خون در آمیخته بود.😌
.
🍃آری! برای #دیدار آن ماه پاره، آن نور، آن عشق، برای وصال، باید عطرآگین شد. مملو از عطر خون.
و او، دیده در دریای خون بنهاد و گیتی، از عِطرش #مست شد.
او دیده و جان درخون بنهاد، بهر نور
بهر همان ماه پاره، بهر نرگس و یاس.❣
.
🍃 او عاشقی کرد و وصال یافت.
او عطر آگین شد و جان راستین یافت.
ما چه می کنیم؟
آیا دیده ی پاکی داریم، برای دیدار آن ماه پاره؟
آیا شایان #آغوش نور گشته ایم؟
آیا عطر یاس و نرگس می دهیم؟
برای عطر نرگس چه کرده ایم؟
ما چه میکنیم؟😐
.
پ.ن: *جناب حافظ
.
✍نویسنده : #زهرا_مهدیار
.
🌸 به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حامد_جوانی
.
📅تاریخ تولد : ۲۶ آبان ۱۳۶۹
.
📅تاریخ شهادت : ۴ تیر ۱۳۹۴ .ادلب سوریه
.
📅تاریخ انتشار : ۳ تیر ۱۴۰۰
.
🥀مزار شهید : تبریز_وادی رحمت
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃و آنان را راهبرانی کردیم که به فرمان ما مردم را به خوشبختی میرساندند.✨
"سوره انبیاء آیه ۷۳"
🌱به گمانم مریم و ملیکا هنوز منتظرند تا تو زنگِ خانه را بزنی و به سوی در روانه شوند و ببینید کدام یک میتواند بیشتر#آغوش تو را تصاحب کند.💔
🌱از تو چه پنهان گاهی قالی های حرم نیز دلشان برایت تنگ میشود، دوست دارند بیایی و بنشینی و#زیارت حضرت معصومه(س) را زمزمه کنی تا در فضا صدای تو طنین انداز شود.
🌱ملیکا سادات میگوید؛ هوا سرد است بابایی بیا و کلاه و شال گردنی که مادر برایت بافته با خود ببر. بهمن ماه از راه رسیده است و گویی بابا دلش پر میزند برای رفتن، میداند دخترانش را کسی آزرده نخواهد دید، میداند آنها #رقیهِ سه سالهی حسین(ع) را در کنارشان دارند و صبر#عمهِ_سادات را در قلبهایشان.
🌱دیگر زمستان که از راه میرسد #دختر کوچولوها بیشتر تو را میخواهند، دلشان هوایی میشود و تا عکسها را یک دلِ سیر در سینه نفشارند آرام نمیگیرند.
"تا گنج غمت در دلِ ویرانه مقیم است
همواره مرا کُنج خرابات مُقام است"
✍نویسنده : #فاطمه_اکبری
🌺به مناسبت سالروز #تولد #شهید_سیدسجاد_روشنایی
📅تاریخ تولد : ۱۰ شهریور ۱٣۵٧
📅تاریخ شهادت : ۱٣ بهمن ۱٣٩۴
📅تاریخ انتشار : ۹ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : قم
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
#شهید_گمنام #مفقودالاثر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨بسم ربّ الزهرا(س)
🌿درک اولین حضورش در شهریور سال ۱۳۲۷، قلب #مادر را سرشار از شور و اشتیاق کرد. پسرکی #باهوش و دوست داشتنی از دامان پاک او و همسرش به دنیا آمده بود. در بهترین مدرسه اردبیل درس خواند و #فارغالتحصیل شد.
🌿سال۴۵رؤیای پرواز، او را وارد هوانیروز کرد. چندی بعد نیز برای ادامه تحصیل راهی #ایتالیا شد. با شروع جنگ به #ایران برگشت. به قول خودش سربازان ایرانی #وطن_فروش نبودند. او آن بالا #خدا را یافتهبود و حاضر نبود آن را با لذتهای اندک زمینی عوض کند.
🌿مرام و مسلکش آسمان را هم عاشق خود کردهبود. آبان۵۹ مأموریت یافت که مایحتاج چند شهر را تامین کند اما دست تقدیر او را برای همیشه در #آغوش بیکران آسمان جای داد و پیکرش را برای تسلای #قلب خانوداهاش به دست زمین سپرد.
✍نویسنده: #محدثه_کربلایی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_ضیاالدین_ذاکر
📅تاریخ تولد : شهریور ۱٣٣۰
📅تاریخ شهادت : ۶ آبان ۱٣۵٩
📅تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : شهرستان سردشت
🥀مزار شهید : بهشت زهرای تهران
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
🍃از #کودکی خیالِ پریدن داشت، همان موقع ها هم دلش میخواست بر فراز آسمان دست هایش را باز کند و #خدا را همان جا میان ستاره های کوچک و بزرگ در #آغوش بگیرد.
🍃کم کم قد کشید... برای خودش بچه بسیجی شده بود؛ هر چه میگذشت بیشتر برای اطرافیانش الگو میشد و قدم قدم به خدای قلبش میرسید. #قلبِ ناآرامش خدمت را طلب میکرد و دلش پر میکشید تا دمی در هوای #جبهه نفس تازه کند. خدا هم که منتظر اراده ی بندگان است. آرزوی پرواز میان آسمان ها همراه با روحیه ی شهادت طلبی اش همراه شد؛ دست اورا گرفت و با چند دست لباس و پوتین به #خلبانی در جبهه ها سپرد.
🍃#رفقایش هم بی تاثیر نبودند. هم رزمِ مالک ولی زاده، داریوش بسطامی و کیومرث سرمدی بودن راه به خدا رسیدن را برایش هموار تر کرده بود؛ رفقایی که هرکدامشان به نحوی از شهادت استقبال کردند و در زمره ی عشاقان جای گرفتند.
🍃حال، هفت آبان سالروز شهادت مردی است که #آسمان هارا فتح کرد؛ کلید درهای #بهشت را از دست خانوم فاطمه ی زهرا(س) گرفت و با رو سفیدی مقابل امام زمانش، قدم به #جنت خدا گذاشت.
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_مظاهر_رضائیان
📅تاریخ تولد : ۱٣۴۵
📅تاریخ شهادت : ٧ آبان ۱٣۶٢
📅تاریخ انتشار : ۸ آبان ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : زنجان
🥀مزار شهید : گلزار شهدای اسد اباد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍂تمام #دنیای_دختر خلاصه میشود به پدرش. آغوش گرمش بهترین #مأمن_آرامش است. هرچه دختر ناز کند، دل پدر عاشقانهتر برای ثمره وجودش میتپد.
🍂خستگیهایی که بر تن پدر سنگینی میکند با #شیرینزبانیهای_دخترش تمام میشود اما بزرگترین #حسرت برای یک دختر جای خالی پدر است. محروم شدن از #آغوش پرمحبت و جای خالی دست پرمهرش که موهای دخترش را نوازش کند و #قربانصدقهاش شود.
🍂میخواهم از دختری بگویم که عاشقانههایش با پدر ختم میشود به #بوسهای_گرم بر #سنگ_سرد مزار پدرش...
#نادیا، دلتنگیهایش را از کودکی با بغل کردن لباس نظامی که نشان پدر است تسکین میدهد.
🍂تنها تصور او از چهره پدر، عکسی است که آقا حمید قبل از رفتن به #سوریه، برای شهادتش آماده کرده بود.
🍂تولد #یکسالگی نادیا مصادف شد با #شهادت پدرش و بهترین هدیهاش شد #دختر_شهید شدن.
حمید ۲۰ساله، دل کند از دخترش به حرمت سهساله حسین.
🍂چند روز قبل از شهادتش هرچه زنگ زد دخترش خواب بود و نتوانست صدایش را بشنود. حتی حسرت دیدن راهرفتنهای دخترش هم بر دلش ماند و شهید شد.
🍂حالا دختر قصه ما دلش به #خاطرات بهجامانده خوش است و افتخار میکند به پدری که #جوانیاش را فدای خواهر ارباب کرد و طعم بیتابی #رقیه_سهساله سهم دخترش شد.
🍂خداراشکر سنگ سرد #مزار دل ندارد وگرنه تا حالا بارها از #دلتنگیهای_نادیا برای پدرش، دلش گرفته بود، بغضش ترکیده بود و هزار تکه شده بود...
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🍃به مناسبت سالروز شهادت #شهید_حمید_احسانی
📅تاریخ تولد: ۲۴ تیر ۱۳۷۲
📅تاریخ شهادت: ۱۹ آبان ۱۳۹۲
📅تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۴۰۰
🕊محل شهادت: دمشق.زینبیه
🥀مزار: مشهد.بهشت رضا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃زائر حرم #عمه_سادات شده بود. همان روزها که امنیت در سوریه برقرار بود و خبری از جنگ و تهدید نبود. دلش را دخیل بسته بود به شبکه های #ضریح و از خانم خواسته بود واسطه شود تا خدا دختری به او عطا کند.
🍃خواهر ارباب دست های خالی #زائرش را با حاجت های برآورده شده پر کرده بود و پس از مدتی خداوند #دختری به او هدیه کرد. #خیرالله برحسب ارادت به عمه سادات، نامش را زینب نامید.
🍃قرار بود یک سالگی #زینب را به رسم تشکر از خواهر ارباب به حرمش بروند اما زمزمه تهدیدها در گوش جهان پیچید و حسرت #زیارت سه نفره را قاب کردند و گوشه دلشان گذاشتند.
🍃دلتنگی هایشان را در حرم #امام_رضا تسکین دادند. هربار حاجتی می خواست اما در آخرین زیارتش توفیق #شهادت خواسته بود. امام رضا این بار هم حاجت دلش را داد و شهادت نامه اش امضا شد.
🍃زمزمه ها بیشتر شد و نوکر ارادتمند #ارباب راهی شد و مهر مدافع حرم بر قلبش حک شد. روزها با #دلتنگی گذشت و خانواده روزشماری می کردند برای برگشتنش. به همسرش گفته بود #عملیات مهمی پیش رو دارند، برایشان صدقه کنار بگذارد. بی تابی مونس همسرش شده بود و دست به دعا شده بود.
🍃۱۶۰ کیلومتر پیاده رفته بود عقب تا جایی بتواند عکس هایش را برای دخترش بفرستد و گفته بود زمان کمی تا #پیروزی باقی مانده و به زودی برمیگردد. چشم های زینب درانتظار دیدن قامت پدر به در خشک شد و با شنیدن خبر شهادت مسافرش، حسرت #آغوش پدر به دلش ماند.
🍃قصه دخترها بابایی اند را همه می دانند دلم شکست به یاد #سه_ساله حسین که چشم انتظار پدر بود و با #سر_بریده بابا امیدهایش ناامید شد و آنقدر ناله کرد که جان داد...
🍃آخرین وداع زینب ختم می شود به چهره پدر که با #تابوت پوشیده با پرچم سه رنگ قاب شده بود. زینب این روزها چادرش را محکم تر می گیرد می خواهد حافظ #خون پدرش باشد. چشم های بی تابش را با دیدن عکس های پدر آرام می کند و داغ دلش را با سنگ سرد مزار پدر...
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🌹به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_خیرالله_صمدی
📅تاریخ تولد : ۲۷ مهر ۱۳۴۷
📅تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۳۹۶
📅تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : زنجان، گلزار شهدای بهشت زهرا
🕊محل شهادت : بوکمال سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡به نام نور
🍃او را به چشم پاک توان دید، چون #هلال
هر دیده جای جلوه ی آن #ماه_پاره نیست*
🍃و من، یقین می دانم که چنین است. مگر نه اینکه نگاه، مدار گرانمایه ی #وصال است و من، منتهای معنای وصال را، در نگاه او یافته ام. در نگاهی که مَامَن #خورشید بود. نگاهی که رو به نور داشت. نگاهی نفیس، که تنها در دیده، تفسیر نمی شد. این نگاه، همان اندیشه و عقیده و #ایمان بود. همان عشق و راز. همان وصل، همان وصال.
🍃نگاهی که عشق را، با عطر یاس در آمیخته بود. عقیده ای که وصل را، با #عطر_نرگس در آمیخته بود. اندیشه ای که راز را، با عطر خون در آمیخته بود.
🍃آری! برای دیدار آن ماه پاره، آن #نور، آن عشق، برای وصال، باید عطرآگین شد. مملو از #عطر_خون. و او، دیده در دریای خون بنهاد و گیتی، از عِطرش مست شد. او دیده و جان درخون بنهاد، بهر نور بهر همان ماه پاره، بهر نرگس و یاس.
🍃 او عاشقی کرد و وصال یافت. او عطر آگین شد و جان راستین یافت. ما چه می کنیم؟ آیا دیده ی پاکی داریم، برای دیدار آن ماه پاره؟ آیا شایان #آغوش نور گشته ایم؟ آیا #عطر_یاس و نرگس می دهیم؟ برای عطر نرگس چه کرده ایم؟ ما چه میکنیم؟
پ.ن: *جناب حافظ
✍نویسنده : #زهرا_مهدیار
🌸 به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_حامد_جوانی
📅تاریخ تولد : ۲۶ آبان ۱۳۶۹
📅تاریخ شهادت : ۴ تیر ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار : ٢۵ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : تبریز_وادی رحمت
محل شهادت : ادلب سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃دخترک با چشمانی خیس، به کادوهای بستهبندیشده نگاه میکرد. چه رؤیاهایی که شبانه بافته بود و با رج به رج آن خندیده بود، #بغض کرده بود از شدت خوشحالی، اشک ریخته بود از شوق و بو کشیده بود #عطر_تنی را که روی این تارهای بافته نشسته بود.
🍃حالا چند روزی است که این تار بافتهشده ریشریش شده، از هم رفته و دیگر عطر تن هیچکس از آن به مشام نمیرسد! بوی #خون میآید، بوی #باروت و خاک، صدای هیاهو و #فریاد زنان و کودکان از این تارهای از همرفته به گوش میرسد...
🍃تصویر #پیکری زخمی بر تارهایش نقش بسته، دخترک صاحب پیکر را میشناسد. روزی در #آغوش او کلمه بابا را هجی کرده بود. او در این هیبتی که درون تصویر متلاشی شده قد کشیده بود... نوازشهای صاحبش را چشیده، #قربانصدقههایش را شنیده و به خاطر سپرده بود.
🍃دختر اینبار نگاه غمبارش را به تابلوی روی دیوار میدهد و بعد نگاهش نام نشسته در گوشه قاب را هدف میگیرد: #حسن_حزباوی!
🍃پدرش در کوت عبدالله #اهواز چشم باز کرده بود. خلق و خویش آیینه تمامنمای #شهدا بود اینطور دیده بودند و میگفتند! برای دفاع از #حرم که رفته بود پدرش ناراضی بود، ناغافل رفت! ناغافل هم #شهید شد...
🍃دخترک روزهای خوش قبل از این واقعه را دور میکند. #بیستوسوم_آذر روز تولدش بود، خانواده در تکاپو بودند کادوهایش را زودتر بگیرند و آماده کنند. قرار بود سوپرایز شود. اما قضیه برعکس شد! پدرش کادوی تولدش را زودتر از #محبوب خویش دریافت کرد و او بود که با خبر پروازش خانوادهاش را سوپرایز کرد، زودتر از لحظه #موعود، ناغافل!
🍃حالا اما دخترک از بین این همه #حسرت فقط بغض غافلگیر کردن پدر و رؤیایی که بافته بود به دلش ماند... رؤیایی که رؤیا ماند و تحقق نیافت...
♡سالگرد #شهادتت_مبارک بهترین بابای دنیا!♡
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🍁به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حسن_حزباوی
📅تاریخ تولد : ۲۳ آذر ۱۳۶۱
📅تاریخ شهادت : ۱ آذر ۱۳۹۳
📅تاریخ انتشار : ۱ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای اهواز
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃خلاصه زندگی اش را قلم میزنم از همسایگی #کریمه_اهل_بیت تا دو سال استراحت در آغوش #تدمر. از آن لحظه نابی که اذن دفاع را از بانوی #قم گرفت تا زمانی که بال درآورد و به سوی آسمان شتافت.
🍃شاید همه آن چیزی که من میدانم همین باشد، در ذهن کوچک و خسته ام نمیگنجد که او را ترسیم و توصیف کند از این پایین تا آن بالا راه بسیار است او به وصال #مادر_پهلو_شکسته به آسمان عروج کرد و من به قعر چاه #سقوط.
🍃از زمین، #آسمان جور دیگریست، ابرهایش سفرنامه ها میخوانند اگر خوب گوش کنی. از #انتظار میگویند اینکه مادری کنج خانه نشسته و از پنجره حیاط را تماشا میکند بلکه در باز شود و قامت رعنای پسرش را باز به #آغوش کشد♡
🍃از همسفری میگوید که به #ابوزینب دل بست و #عاشق شد و چه خوب میدانست "هجران، کیفر #عشق است"* که چون #یعقوب به انتظار نشست و این کیفر را به جان خرید.
🍃به آخر سفرنامه که میرسند بغض میکنند. به آن لحظه که ابوزینب رفت و برنگشت، چشمه اشک #مادر خشک شد نیامد، دل همسر هزار تکه شد اما نیامد. به گمانم مادر دلش نیامد، پسر از لطف حضور #فاطمه(س) بی نصیب بماند که دست به دعا نبُرد بلکه به #انتظار نشست.
🍃و انتظار، عجیب سخت و #نفس_گیر است. اینبار قلم را به دست میگیرم تا در چاه برای خودم گمنامیاش را رسم کنم، سری که بر دامن زهراست و #تدمر که دو سال میزبان مهمان ایرانی اش بود.
☆#شهادتت_مبارک☆
*امیرالمومنین علی (ع)
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_احمد_جلالی_نسب
📅تاریخ تولد : ۱۳۵۲
📅تاریخ شهادت : ۲۰ آذر ۱۳۹۵
📅تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای قم
🕊محل شهادت : تدمر سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃زائر حرم #عمه_سادات شده بود. همان روزها که امنیت در سوریه برقرار بود و خبری از جنگ و تهدید نبود. دلش را دخیل بسته بود به شبکه های #ضریح و از خانم خواسته بود واسطه شود تا خدا دختری به او عطا کند.
🍃خواهر ارباب دست های خالی #زائرش را با حاجت های برآورده شده پر کرده بود و پس از مدتی خداوند #دختری به او هدیه کرد. #خیرالله برحسب ارادت به عمه سادات، نامش را زینب نامید.
🍃قرار بود یک سالگی #زینب را به رسم تشکر از خواهر ارباب به حرمش بروند اما زمزمه تهدیدها در گوش جهان پیچید و حسرت #زیارت سه نفره را قاب کردند و گوشه دلشان گذاشتند.
🍃دلتنگی هایشان را در حرم #امام_رضا تسکین دادند. هربار حاجتی می خواست اما در آخرین زیارتش توفیق #شهادت خواسته بود. امام رضا این بار هم حاجت دلش را داد و شهادت نامه اش امضا شد.
🍃زمزمه ها بیشتر شد و نوکر ارادتمند #ارباب راهی شد و مهر مدافع حرم بر قلبش حک شد. روزها با #دلتنگی گذشت و خانواده روزشماری می کردند برای برگشتنش. به همسرش گفته بود #عملیات مهمی پیش رو دارند، برایشان صدقه کنار بگذارد. بی تابی مونس همسرش شده بود و دست به دعا شده بود.
🍃۱۶۰ کیلومتر پیاده رفته بود عقب تا جایی بتواند عکس هایش را برای دخترش بفرستد و گفته بود زمان کمی تا #پیروزی باقی مانده و به زودی برمیگردد. چشم های زینب درانتظار دیدن قامت پدر به در خشک شد و با شنیدن خبر شهادت مسافرش، حسرت #آغوش پدر به دلش ماند.
🍃قصه دخترها بابایی اند را همه می دانند دلم شکست به یاد #سه_ساله حسین که چشم انتظار پدر بود و با #سر_بریده بابا امیدهایش ناامید شد و آنقدر ناله کرد که جان داد...
🍃آخرین وداع زینب ختم می شود به چهره پدر که با #تابوت پوشیده با پرچم سه رنگ قاب شده بود. زینب این روزها چادرش را محکم تر می گیرد می خواهد حافظ #خون پدرش باشد. چشم های بی تابش را با دیدن عکس های پدر آرام می کند و داغ دلش را با سنگ سرد مزار پدر...
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🌹به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_خیرالله_صمدی
📅تاریخ تولد : ۲۷ مهر ۱۳۴۷
📅تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۳۹۶
🥀مزار شهید : زنجان، گلزار شهدای بهشت زهرا
🕊محل شهادت : بوکمال سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_حامد_جوانی 💌 #سالروز_ولادت🎀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨به نام نور✨
🎀او را به چشم پاک توان دید، چون هلال
هر دیده جای جلوه ی آن #ماه_پاره نیست*
🎊و من، یقین می دانم که چنین است. مگر نه اینکه نگاه، مدار گرانمایه ی #وصال است و من، منتهای معنای وصال💞 را، در نگاه او یافته ام. در نگاهی که مَامَن #خورشید بود. نگاهی که رو به نور داشت. نگاهی نفیس، که تنها در دیده، تفسیر نمی شد. این نگاه، همان اندیشه و عقیده و #ایمان بود. همان عشق و راز. همان وصل، همان وصال.
🎀نگاهی که عشق♥️ را، با عطر یاس در آمیخته بود. عقیده ای که وصل را، با #عطر_نرگس در آمیخته بود. اندیشه ای که راز را، با عطر خون در آمیخته بود.
🎊آری! برای دیدار آن ماه پاره، آن نور💫 آن عشق، برای وصال، باید عطرآگین شد. مملو از #عطر_خون. و او، دیده در دریای خون بنهاد و گیتی، از عِطرش مست شد. او دیده و جان درخون بنهاد، بهر نور بهر همان ماه پاره، بهر نرگس و یاس🌸
🎀او #عاشقی کرد و وصال یافت. او عطر آگین شد و جان راستین یافت. ما چه می کنیم؟ آیا دیده ی پاکی داریم، برای دیدار آن ماه پاره؟ آیا شایان #آغوش نور گشته ایم؟ آیا #عطر_یاس و نرگس می دهیم؟ برای عطر نرگس چه کرده ایم؟ ما چه میکنیم⁉️
پ.ن: *جناب حافظ
✍نویسنده: #زهرا_مهدیار
#شهید_حامد_جوانی
📅تاریخ تولد: ۲۶ آبان ۱۳۶۹
📅تاریخ شهادت: ۴ تیر ۱۳۹۴
🥀مزار شهید: تبریز_وادی رحمت
محل شهادت: ادلب سوریه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
دور💕 نباش
↫در این دنیــ🌎ــای کوچک
↫در این #آغوشِ دنج
نزدیک تر💞 باش
⇜از #روح به جانـ❣
نزدیک تر باش
⇜از جان به #تن
نزدیک تر باش
⇜از تن به #من
#تو خودِ من باش💞
#دلتنگی_مادرانه💔
#شهید_مجید_قربانخانی 🌷
#حر_مدافعان_حرم
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh