4⃣9⃣2⃣
#خاطرات_شهدا 🌷
خاطره سرباز عراقی از شهیدی که به آرزویش رسید....
🌷آخرهای
#جنگ بود که تیر خوردم و خون زیادی ازم رفته بود😪. ایرانی ها ما را محاصره کرده بودند، چشمانم تار مى ديد😑 که متوجه شدم یک
#ایرانی داره به سمتم می آد و تیر خلاص می زنه، نفسم را حبس کردم تا نفهمه زنده هستم. تا من رو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون، تا فهمید
#زنده هستم؛ جلویم نشست و من هم پیراهنم را به نشان اینکه اسیر شده ام جلویش گرفتم. دیدم عربی بلد است، بچه
#خوزستان بود.
🌷پرسید: اسمت چیه؟ گفتم:
#علی، علی کاظم. گفت: تو اسمت علی هست و با ما می جنگی؟!🙁 شیعه هستی؟ گفتم: آره. پرسید: خونت کجاست؟ گفتم: نجف... تا گفتم
#نجف بغض این بسیجی ترکید و در حال گریه بود😢 که گفت: کجای نجف؟ گفتم: اون کوچه ای که تهش به حرم حضرت علی می خوره. دیدم داره گریه می کنه.😭
🌷بهم گفت: اسمت علی هست و
#شیعه هستی، خونت هم کنار حرم حضرت علی،
عشــ❤️ـق ما ایرانی ها است؛ بعد داری با ما می جنگی؟؟! سرمو انداختم پایین😔، ولی توبه نکردم🚫. بعد گفت: می دونی آرزوم چیه؟ گفتم: نه. گفت: آرزوم اینه که
#شهید بشم و به رسم شما من رو دور ضریح خوشگل علی بچرخونن😍 و رو به روی حرم
#امامم دفنم کنند.
🌷پیراهنی که تو دستام بود را گرفت و پوشید، داشت اشک می ریخت😢 که یهو گفت: برو
#آزادی! گفتم: چرا؟ گفت: چون شیعه هستی و اسمت
#علی هست، برو. پا شدم؛ دویدم، دور شدم اما دیدم که هنوز نشسته و داره گریه می کنه، دویدم و از حال رفتم....
🌷....چشم که باز کردم دیدم تو بیمارستان هستم🏥. همه اقوام دورم بودند، پدرم گفت: علی کاظم، تو زنده ای؟ تعجب کردم😟، گفتم: آره، چطور؟ گفت:ِ ما تو را
#دفن کردیم! تعجم بیشتر شد. ادامه داد: دیروز یه جنازه اومد که صورتش کاملاً سوخته بود و نمی شد تشخیص داد، اما
#لباس_تو تنش بود و تو جیبش پلاک🏷 تو بود. ما هم به رسم اعراب بردیم و دور
#ضریح امام علی چرخوندیم در قبرستان درست رو به روی حرم امام علی دفنش کردیم.
🌷به شدت اشک می ریختم😭، همه تعجب کرده بودند. خودم را انداختم پایین تخت، سجده کردم، گفتم:
#خدایا من کیا را کشتم! خدایا لعنت به من. آخر هم گفتم: خدایا یعنی
#توبه من را قبول می کنی؟
🌷
#شهدای_ایرانی مستجاب الدعوه هستند👌.....
راوى: على كاظم
#سربازشيعه_عراقى
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh