🌷 تقدیم به سردار بزرگ شهید حسین املاکی
من به پاهای خویش شک دارم
ارتفاعم چقدر پست شدهست
سایهام را بگو! که میلرزد
مثل دیوانهای که مست شدهست
من نمیدانم این چه تقدیریست
اینچنین دربهدر نبودم من
فکر من سوختهست... از باران،
اینهمه بیخبر نبودم من..
چنتهام خالی است و توپم پر!
مثل یک چالۀ مچاله شده
به حسابم چقدر بیدردی
آه این روزها حواله شده..
مدّتی میشود که من دیگر
از خودم، از شما نمیترسم
از شما، از خدا که پنهان نیست
به خدا از خدا نمیترسم!
کاش از جبهه برنمیگشتند
ساک و چفیه، پلاک و پوتینم
پای اندیشهام قلم شده است
آه این روزها چه سنگینم..
شانهام درد میکند... افسوس،
بالهایم چه زود افتادند
پیله کردند خارهایی که
در من آویختند و گل دادند..
آه آن روزها چه زود گذشت
آب و آیینه، آفتاب و نسیم
پُست میداد سنگری کوچک
در کشوقوس، بین خواب و نسیم
یاد آن لحظههای سبز بهخیر
عشق را غرفه غرفه میکردند
میرسیدند بیرمق از خط
تانکهایی که سرفه میکردند
نخلهایی که منتظر بودند
مثل یک مشق سبز خط بخورند
یا خیالی نبود، ترکش و تیر
از چپ از راست، از وسط بخورند..
نخلهایی که عامل اعصاب
چیزی از ذهنشان به جا نگذاشت
روی قانون عشقشان امّا
تیغ، یک لحظه نیز پا نگذاشت..
نخلهایی که دیگر از تنشان
مانده یک مشت استخوان تنها
پُر بدک نیستند! بر سرشان
میکشد دست آسمان تنها
سایهشان مدتیست گم شده است
نه مزاری نه مرقدی دارند
کسی از حالشان نمیپرسد
نه حقوقی نه درصدی دارند!..
::
کربلا بود و شین و میم و رِ
شمر از سمت کوفه آمده بود
باد با سینهای پر از پاییز
به مصاف شکوفه آمده بود
بوی بادام تلخ میآمد
کمکمک درد میشود شیرین
آسمان مات شد شهادت داد:
قهرمان در نبرد یعنی این
بوی بادام تلخ... «املاکی»
چفیهای تر برای خود برداشت
صورت یک رفیق را بوسید
ماسک را روی جای بوسه گذاشت
داشت انگار روح او میسوخت
سعی میکرد تا نفس نکشد
با خودش عهد بست تا آخر
پا از این قتلگاه پس نکشد
بوی بادام تلخ وقتی رفت
خبری تلخ جای او آمد
از دل لالههای عباسی
تکههای صدای او آمد..
✍🏻
#زینالعابدین_آذرارجمند
🏷
#دفاع_مقدس |
#شهدا
🇮🇷
@Shere_Enghelab