چراغ راه
چون لاله، درفش و داغ دستت باشد
حتی خبر کلاغ دستت باشد
گمراه نخواهی شد در تاریکی
در راه اگر چراغ، دستت باشد
✍🏻 #زینالعابدین_آذرارجمند
🏷 #شهدای_حرم_شاهچراغ
🇮🇷 @Shere_Enghelab
🌷 تقدیم به سردار بزرگ شهید حسین املاکی
من به پاهای خویش شک دارم
ارتفاعم چقدر پست شدهست
سایهام را بگو! که میلرزد
مثل دیوانهای که مست شدهست
من نمیدانم این چه تقدیریست
اینچنین دربهدر نبودم من
فکر من سوختهست... از باران،
اینهمه بیخبر نبودم من..
چنتهام خالی است و توپم پر!
مثل یک چالۀ مچاله شده
به حسابم چقدر بیدردی
آه این روزها حواله شده..
مدّتی میشود که من دیگر
از خودم، از شما نمیترسم
از شما، از خدا که پنهان نیست
به خدا از خدا نمیترسم!
کاش از جبهه برنمیگشتند
ساک و چفیه، پلاک و پوتینم
پای اندیشهام قلم شده است
آه این روزها چه سنگینم..
شانهام درد میکند... افسوس،
بالهایم چه زود افتادند
پیله کردند خارهایی که
در من آویختند و گل دادند..
آه آن روزها چه زود گذشت
آب و آیینه، آفتاب و نسیم
پُست میداد سنگری کوچک
در کشوقوس، بین خواب و نسیم
یاد آن لحظههای سبز بهخیر
عشق را غرفه غرفه میکردند
میرسیدند بیرمق از خط
تانکهایی که سرفه میکردند
نخلهایی که منتظر بودند
مثل یک مشق سبز خط بخورند
یا خیالی نبود، ترکش و تیر
از چپ از راست، از وسط بخورند..
نخلهایی که عامل اعصاب
چیزی از ذهنشان به جا نگذاشت
روی قانون عشقشان امّا
تیغ، یک لحظه نیز پا نگذاشت..
نخلهایی که دیگر از تنشان
مانده یک مشت استخوان تنها
پُر بدک نیستند! بر سرشان
میکشد دست آسمان تنها
سایهشان مدتیست گم شده است
نه مزاری نه مرقدی دارند
کسی از حالشان نمیپرسد
نه حقوقی نه درصدی دارند!..
::
کربلا بود و شین و میم و رِ
شمر از سمت کوفه آمده بود
باد با سینهای پر از پاییز
به مصاف شکوفه آمده بود
بوی بادام تلخ میآمد
کمکمک درد میشود شیرین
آسمان مات شد شهادت داد:
قهرمان در نبرد یعنی این
بوی بادام تلخ... «املاکی»
چفیهای تر برای خود برداشت
صورت یک رفیق را بوسید
ماسک را روی جای بوسه گذاشت
داشت انگار روح او میسوخت
سعی میکرد تا نفس نکشد
با خودش عهد بست تا آخر
پا از این قتلگاه پس نکشد
بوی بادام تلخ وقتی رفت
خبری تلخ جای او آمد
از دل لالههای عباسی
تکههای صدای او آمد..
✍🏻 #زینالعابدین_آذرارجمند
🏷 #دفاع_مقدس | #شهدا
🇮🇷 @Shere_Enghelab
بهشتی
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
آه داغ بهار سنگین است
سوگ یاران و باز هم باران
با «بهشتی» که بود یک ملّت
ملّتی طعم داغ را حس کرد
باغبان جامۀ عزا پوشید
وسعت مرگ باغ را حس کرد..
مثل کوهی سترگ و افتاده
درّهها زیر پای او بودند
او خودِ آسمان خودِ باران...
ابرها مبتلای او بودند
پیش او هر که ظلم را میخواست
گردبادی به خود فریفته بود
دیگران گرچه تشنۀ قدرت
او به خدمت، به عشق شیفته بود
سیّد لالههای عبّاسی
محو خود کرد یاس و شببو را
مثل سیمرغ با خودش تا قاف
برد هفتاد و دو پرستو را..
کوه بود و لطیف بود؛ مگر
سختی و لطف میشود با هم؟!
آری آری! چه حال خوبی داشت
عشق را داشت، سادگی را هم
شمع پروانههای بیپروا
که شب از باورش هراسان بود
گرچه پر پیچ و خم نشان میداد
فتح لبخند او چه آسان بود
پا به پای سپیده در پاکی
مست «هَل مِن مَزید» میشد او
حقّ او... حقّ او شهادت بود
آه باید شهید میشد او
✍🏻 #زینالعابدین_آذرارجمند
🏷 #شهید_آیتالله_بهشتی
🇮🇷 @Shere_Enghelab
آخرین روز بهار
آخرین روز از بهار چقدر
در خودش سردی زمستان داشت
دست دهلاویه کرخ شده بود
دهلران دلهره فراوان داشت
با خودش ترکشی که میآمد
خبری سخت تلخ میآورد
آه پروانهای که خورد به او
سینهای از فراق سوزان داشت..
نتوانست غرب و لذاتش
روح او را اسیر خود بکند
این پرستوی آشنای غریب
لانهای در جنوب لبنان داشت
رنج محرومها چه کرد او را
سینهاش یک انار زخمی بود
مثل مولای خود علی به دلش
مهر و عشق و غم یتیمان داشت
با یتیمان که روبهرو میشد
بغض او عاشقانه میترکید
بر سر و رویشان چنان پدری
دست او عاشقانه جریان داشت
مثل یک دشت بیکران و وسیع
مثل یک چشمه مهربان و زلال
مثل یک کوچه عطر نان میداد
مثل یک ابر بوی باران داشت
چشمهای مهربان که از دل کوه
تا به دریای بیکران برسد
چقدر غصه را فرو میشست
چقدر دور خویش مهمان داشت
او نه تنها ز خیل همرزمان
بلکه از خویش هم جلو زده بود
در تکاپوی رفتن و ماندن
شوق و حسرت به دل، به کف جان داشت
خستگی خسته بود از دستش
رنج، از او به تنگ آمده بود
عشق در شهر غم غریبه نبود
آشنایی به نام چمران داشت
بود فوق تخصصش در درد
جبهه را کرده بود دانشگاه
مصطفی درس عاشقی میداد
مصطفی دکترای عرفان داشت
گل شببوی بی قراری که
نرگس از چشمهاش روییده
میشد از رنگ و بویش آدم مست
باغ روحش چه روح و ریحان داشت..
نپذیرد تو را اگر دلبر
دل به راهش نثار نتوان کرد
نپسندد تو را گر دلدار
به شهادت امید نتوان داشت..
مرگ را زیر پای خود له کرد
حیف میشد اگر که او میمرد
رفت خونین از این حوالی و ماند
روی عهدی که با شهیدان داشت
✍🏻 #زینالعابدین_آذرارجمند
🏷 #شهید_مصطفی_چمران
🇮🇷 @Shere_Enghelab
بهشتی
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
آه داغ بهار سنگین است
سوگ یاران و باز هم باران
با «بهشتی» که بود یک ملّت
ملّتی طعم داغ را حس کرد
باغبان جامۀ عزا پوشید
وسعت مرگ باغ را حس کرد..
مثل کوهی سترگ و افتاده
درّهها زیر پای او بودند
او خودِ آسمان خودِ باران...
ابرها مبتلای او بودند
پیش او هر که ظلم را میخواست
گردبادی به خود فریفته بود
دیگران گرچه تشنۀ قدرت
او به خدمت، به عشق شیفته بود
سیّد لالههای عبّاسی
محو خود کرد یاس و شببو را
مثل سیمرغ با خودش تا قاف
برد هفتاد و دو پرستو را..
کوه بود و لطیف بود؛ مگر
سختی و لطف میشود با هم؟!
آری آری! چه حال خوبی داشت
عشق را داشت، سادگی را هم
شمع پروانههای بیپروا
که شب از باورش هراسان بود
گرچه پر پیچ و خم نشان میداد
فتح لبخند او چه آسان بود
پا به پای سپیده در پاکی
مست «هَل مِن مَزید» میشد او
حقّ او... حقّ او شهادت بود
آه باید شهید میشد او
✍🏻 #زینالعابدین_آذرارجمند
🏷 #شهید_آیتالله_بهشتی
🇮🇷 @Shere_Enghelab
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
اقیانوسی ز خشم هستیم همه
ما را مگر انتقام آرام کند
✍🏻 #زینالعابدین_آذرارجمند
🇮🇷 @Shere_Enghelab