هایش پاره شده بودوخونریزی شدیدی داشت اشاره کرد را بردارم تا راحتتربتونم جابه جاش کنم یهو گوشه چادرم رو گرفت وبه سختی گفت: من دارم میرم که تو رو برنداری ما برای این داریم میریم چادرم توی مشتش بودکه شد 📜راوی:خانم موسوی ازپرستاران زمان جنگ 📕منبع:کتاب خانم ها حتمابخوانند،صفحه ۲۴ @Shohadaye_khoy