"تا کشیدت اندرین انواع حال که نبودت در گمان و در خیال" این جریان از نیستی به هستی وارد شدن چنان شگفت انگیز است که حتی به گمان و وهم هم نمی آید. "آن عدم او را هماره بنده است کار کن دیو سلیمان زنده است" همان عدم اولی و همان حالت ماقبل وجود برای او مانند یک بنده است که از سر تا پا مشیت او است. "دیو می‌سازد جفان کالجواب زهره نه تا دفع گوید یا جواب" دیو به کار کردن و ساختن حوض ها و معابد به دستور سلیمان مجبور شده بود و جرات دست از کار کشیدن و جواب دادن نداشت. "خویش را بین چون همی‌لرزی ز بیم مر عدم را نیز لرزان دان مقیم" آن چنانکه در این جهان هستی از حشر و سوال وجواب و عذاب میترسی، تمام عوالم را از پیش از خلقت و پس از خلقت را بیمناک و نگران مشیت الهی بدان. "ور تو دست اندر مناصب می‌زنی هم ز ترس است آن که جانی می‌کنی" اگر هم می بینی که در صدد احراز پیروزی و مقام در این دنیا هستی، بدانکه ترس و بیم است که ترا به اینکار وادار می کند. انسان ظاهربین همیشه اسیر ترس است ترس از نداری،نبودن عیش و راحتی، عقب ماندن در رقابت از دیگران... این ترس ها همه بی مورد هستند. مانند آن کودک که در شب تاریک در کوچه های خلوت راه می رود و برای خود آواز میخواند، این کودک نه از روی شوق و ذوق و احساس زیبایی در آهنگ خویش آواز میخواند، بلکه برای اینست که صدای وحشتناک را که ممکن است در کوچه بشنود از خود دور کند. شرح شریف https://eitaa.com/TAMASHAGAH