صدایم ثانیه به ثانیه
تحلیل میرود
و درد و بغض
رمق چشمانم را میرباید،
بهگونهای که
توان گشودن پلک را ندارم؛
تا نگاهت کنم
تا صدایت کنم
تا عذابت کنم.
کاش بودی و بر سر بالینم
مرهم میشدی
بر قلبِ صدتکهام.
کاش خود میفهمیدی
جراحت این دل را
و وخامت حالِ این تن را؛
و تنهایِ تنها
در این عصرِ دلهرهآورِ مهر
در این اتاق تاریک
بینور و بیهیاهو،
عیادت میکردی من را
به عاشقانهترین حالت.
✍🏻 مطهره ناطق
#قلبُ_قلم
#آشفتگی