آقا ابوالفضل قبل از نامزدی سربازی رفته بودند. خدمت سربازیشون سال ۱۳۶۰ زمان جنگ بود و در ارومیه گذروندند اونجابادشمن که درگیر میشند از ناحیه کتف و زانوترکش می خورندو مجروح میشند. مادرشهید خدابیامرز تعریف می کردند آقا ابوالفضل وقتی آمده بود مرخصی ؛گفتیم: کتف و زانوت چی شده ؟! برا اینکه والدینش نگران نشند گفته بود: هیچیم نشده خوردم زمین اینجوری شدم. وقتی بردمیش دکتر فهمیدیم که ترکش خورده بود. ودوسال بعد که آمد خواستگاری من و ازدواج کردیم هنوز آثار ترکش و مجروحیت روی بدنش پیدا بود . قشنگ گوشت روی زانوشون برداشته شده بود و گود افتاده بود. وهمیشه زانوش درد می کرد. و کتفش هم همینجور بود جای زخمش کاملا مشخص بود. و نمیدونم چه انرژی خدایی بود که باز با این همه درد و زخم عاشق جبهه بودند. مردان جبهه و جنگ آن زمان واقعا خیلی پر قدرت بودند. و مصادق این حدیث شریف بودند : (مردی از اهالی قم، مردم را به سوی حق دعوت می کند. گروهی با او هم پیمان می شوند که مانند پاره های آهن هستند، بادهای تند قدم هایشان را نمی لغزاند، از نبرد و دفاع ترسی ندارند و از آن خسته نمی شوند، و توکلشان بر خدا است). (منبع : مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 57، ص 215) کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398