من و شهید فصیحی دخترخاله و پسرخاله بودیم. همسرم متولد دستجرد اصفهان بود، اما خانواده‌اش برای ادامه زندگی به روستای اسفینا در نزدیکی اصفهان رفته بودند. ما هم اصالتاً دستجردی و ساکن روستای ازوار در نزدیکی اصفهان بودیم. حسن‌آقا ۱۸ ساله بود که برای خواستگاری به خانه ما آمدند. ما به درخواست آن‌ها جواب مثبت دادیم و خیلی زود مراسم عقد و عروسی ما برگزار شد و زندگی مشترک ما در یک اتاق در خانه پدرشوهرم شروع شد. مدت زیادی طول نکشید که همسرم برای کار به تهران آمد و در کار خشکبار که بیشتر همشهری‌هایمان فعال هستند، شروع به کار کرد. همسرم اتاقی در خانه خاله‌اش در یکی از محله‌های تهران اجاره کرد و زندگی ما ادامه پیدا کرد تا اینکه اولین دخترمان متولد شد. امور زندگی ما به خاطر اینکه مستأجر بودیم، خیلی سخت می‌گذشت. مدتی که گذشت تصمیم گرفتیم که به روستای خودمان برگردیم. همسرم آنجا با برادرش حسین مغازه آجیل‌پزی دایر کردند. آن‌ها به جز برادری خیلی با هم رفیق بودند برای همین کسب و کارشان خیلی رو به راه شد. از طرفی زندگی آرام و بهتری داشتیم و مدتی که گذشت دختر دوم ما هم متولد شد. پدرشوهرم قطعه زمینی در اختیارمان گذاشت که شروع به ساخت خانه کردیم. خانه در حال آماده شدن بود و ما در یکی از اتاق‌هایش ساکن شده بودیم که همسرم آماده رفتن به خدمت سربازی شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398