#رضایت_والدین
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
یک نکته را بگویم که حسینعلی آن زمان در یک مغازه خیاطی کار میکرد، اما همه حقوقش را برای ما هزینه میکرد. هر چه اصرار میکردم پولش را پسانداز کند، توجه نمیکرد و برای خانه خرید میکرد. همیشه سرودهای حماسی یا نوحههای مرسوم آن زمان را میخواند. به سن ۱۳ سالگی که رسید اصرارهایش برای رفتن به جبهه بیشتر شد، اما پدرش راضی به رفتنش نبود. حسینعلی با یکی از بچههای محل رفاقت زیادی داشت و بیشتر وقتش را با او میگذراند. او هم هر چه اصرار به رفتن میکرد، مادرش مانع میشد تا اینکه یک روز در استخر غرق شد. وقتی این اتفاق افتاد، دلم به رفتن حسینعلی رضایت داد و پدرش هم با اصرارهای حسین راضی شد. پسرم ساعتی داشت که کوک میکرد و میخوابید تا نماز صبح بیدار شود. در خواب مدام حرف میزد و میگفت تفنگم را بده، تفنگم را بده که او را بیدار میکردم و میدیدم بچهام در خواب هم آرام و قرار ندارد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398