از آنجایی که رضا روی حجاب خانمها حساس بود و یک غیرت علوی داشت. یک بار دم در منزل خاله امان که می رود دختر خاله ام را می بیند که موهایش از روسریش بیرون آمده بود. جلو می رود که تذکر بدهد یک کتابی دستش بود که با آن کتاب آهسته روی سرش می زند و می گوید: حجابت را کامل کن؛ بعد که می خواست به جبهه اعزام شود. رفته بود که خداحافظی کند یکی از معلمانی که از شهر آمده بود و در دستجرد موقت اتاقی داشت و زندگی می کرد. به رضای می گوید: شما که با کتاب روی سر فلانی زدی نمی خواهی از او حلالیت طلب کنی!؟ رضا چشمش به دختر خاله امان می افتد می گوید: دختر خاله حلالم کن. دختر خاله هم می گوید حلالت کردم. مجدد رضا می رود که از خانه بیرون برود برای اینکه مطمعن شود از ته دل حلالش کرده است برمی گردد و یک بار دیگر سوال می کند که دختر خاله حلالم کردی؟ که ایشان می گوید: بله؛ حلالت کردم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398