اینبار هم نشد که ببُرّم کمند را
وز پای عشق، بُگلسم این قید و بند را
اینبار هم نشد که به آتش درافکنم
با شعلهای ز چشم تو هر چون و چند را
اینبار هم نشد که کنم خاک راه عشق
در مَقدم تو، منطق اندیشمند را
اینبار هم نشد که ز کنج دهان تو
یغما کنم به بوسهای آن نوشخند را
تا کِی زنم دوباره به گرداب دیگری
در چشمهای تو، دل مشکلپسند را؟
پروایم از گزند تعلّق مده، که من
همواره دوست داشتهام این گزند را
من با تو از بلندی و پستی گذشتهام
کوتاه گیر قصّهی پست و بلند را ...
#حسین_منزوی