لَبت بی هیچ پَروا دارد از انگور می‌گویَد مُخدّر‌هایِ چشمت از "تَل و وافور" می‌گوید لطافت از تَن‌ات،از پوستت پیوسته میجوشَد و از تفسیرِ قرآن و بهشت و حور می‌گوید دلت گنجینه‌ی مِهر است،اما باز با این‌حال هَر از گاهی به قلبِ خسته دارد زور می‌گوید! و موهایت اگر چه تیره چون شبهای تنهایی‌ست حدیثِ تازه‌ای از زندگی ، از نور می‌گوید صدایِ خنده‌هایَت نُت به نُت، آرامش ِ مَحض‌است که از پایان ِ دوران ِ نی و سنتور می‌گوید در آغوشت بگیر این قاصدکهای مُقفا را که از ناگفته‌های عاشق ِ مغرور می‌گوید کمی تعجیل کُن ای عشق،دنیا رسمِ بد دارد که اخبار جدایی را به ما ناجور می‌گوید