در دلم جنگ داخلی برپاست باز حال و هوای ست یک نفر پرسه می زند در من مثل دشمن همیشه پنهان ست با غرور و صدای ساکت او مثل میّت شده ست دستانم هی کاری و فراز و فرود مبتلا تر شدم ، زمستانم از زدن گریزانم باتبر خو گرفته ام ، لطفا _ خط میخی نکش به روی تنم تا شوم پس از مردن روی دستان غم سوار شدم شیون از دل قرار را برده بس کنید از هوار می ترسم این منم یک زن ترک خورده پشت خنده ها مانده یک جهان حسرت و سیاهی "ها" خاک سردی نشسته روی لبم وای از مرگ بچه ماهی ها