دفتر احساس من شد خط خطی تا انتها
جوهر این زندگی بی رنگ از آن ابتدا
شعر میگویم، بهْ آواز خوش سر میدهم
هر غزل را با ترانه خواندم اما بی صدا
یاد ایام قدیمی، کودکی هایم به خیر
خاله بازی با عروسک،طعم چایی بی ریا
نوجوانی و جوانی طی شده چون برق و باد
آه پایم ، پیری آمد با هزار و یک بلا
محفل شعر و طرب های جوانی گرم بود
برف پیری روی موها،سرد گشته دست و پا
اینک اما مانده ام من زار و خسته رو به گور
مرگ آغاز حیاتی جاودانه با خدا
#هاتف
تاریخ :۱۴۰۰/۸/۲۱