تا می‌شود ز چشـمه‌ی توحید جو گرفت از دست هر کسی که نباید سبو گرفت تـو آبی و به آب تـو را احتیــاج نیست پس این فرات بود که با تو وضو گرفت کوچک نشـد مقـام تـو ،نه! تازه کربلا با آبـــروی ریخـــته‌ات آبـــرو گرفت شــَرم زیاد تو همه را سمت تو کشید این آفتــاب بود که با مــاه خو گرفت دیگر برای اهــل بهــشت آرزو شدی وقتی عمـــود ازسر تــو آرزو گرفت خیلی گـران تمام شد این آب خواستن یک مشک از قبیله‌ی ما یک عمو گرفت از آن به بعـد بود صـداها ضعیف شد ازآن به بعد بود که راه گلـــو گرفت زینب شده شکسته غرورش،شنیده‌ای؟ دست کسی به کنـج النگوی او گرفت در کوفـه بیشتر به قَدَت احتیاج داشت با آستـین پاره نمی شد که رو گرفت