نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی با نگاهت داغ یک رویای شیرین بر دلم- می‌نشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی بی‌قراری می‌کند در شعر هم رویای تو باعث بی‌تابی چشمان گریانم تویی آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم «ربّنا و آتنا»ی بین دستانم تویی عشق ِ دورم از کجای قلعه ام وارد شدی؟ که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی نه زلیخا هم نمی‌فهمد همین حال مرا تا جهنم می‌روم حالا که شیطانم تویی در غزل‌هایم شکستم، ذره ذره... راضی‌ام منزوی باشم، نباشم،حرف پایانم تویی تا قیامت در میان سینه حبست می‌کنم تا قیامت حسرت چشمان حیرانم تویی