از خواب ناز کودک من پا نمیشود
میخواستم که پا شود اما نمیشود
هاجر اگر دوید به زمزم رسید، آه
سعی رباب، ختم به دریا نمیشود
چسبیده حلق کودکم از تشنگی به هم
با تیر هم گلوی علی وا نمیشود
چشم امید من به ابالفضل بود، آه!
عباسِ روی نیزه که سقّا نمیشود
بیفایده است سعی شما نیزهدارها
سر کوچک است بر سر نی جا نمیشود
من رو زدم به نیزه، علی را به من نداد
این نی چه محکم است چرا تا نمیشود
خم شو برای خاطرم ای چوب، رحم کن!
از پای نیزه خوب تماشا نمیشود
#امام_حسین 🏴
#محسن_ناصحی