شراب می چکد از چشمش استکان بدهید
برای مزه لبش را فقط ؛؛ نشان بدهید
عجیب تشنه ام و از طراوتِ لبهاش_
مجالِ بوسه ی شیرین و بی امان بدهید
میان دشتِ نگاهش غزال می رقصد
کمان به دست منِ پیرِ ناتوان بدهید
هنوز فاصله ای مانده قدرِ پیراهن
برای فتحِ تنش لحظه ای زمان بدهید
نمانده روح به جسمم میان آغوشش
مرا به شیوه ی تلقین کمی تکان بدهید
قیامتی ست رطبهای نخلِ طنازش
برای شادیِ روحم فقط از آن بدهید
#داوود_نادعلی