هدایت شده از 
قفس رهایی همیشه منتظر لحظهٔ رهاشدنم خوشا چو صاعقه با ابر هم‌صدا‌شدنم چه‌قدر ساده دلم را ز عشق کوچاندم خبر نداشتم از فصل بی‌بهاشدنم خبر ندارد از این دل، کسی که عاشق نیست کسی که هیچ نمی‌داند از فناشدنم در آستانهٔ یک انجماد طاقت‌سوز حلول تازهٔ مرگ است شوق واشدنم هنوز ابری ابری است آسمان غزل از آن سپیدهٔ با درد آشناشدنم دلم چو بغض قفس، وا نمی‌شود افسوس اگرچه منتظر لحظهٔ رهاشدنم!