دوش معلوبِ دوچشمانِ سیاهت شده ام غافل از جادوی یک لحظه نگاهت شده ام چشمم افتاد به میخانۀ صحرای کُنام مست ازان چشمِ پلنگانۀ ماهت شده ام آتش افروخته در مشعلِ چشمانِ رُخت سوختم بانگهَت شمعِ پگاهت شده ام    مردمِ چشمِ تو زد تیر به شطرنجِ دلم مات و مبهوت به آن مُهرۀ شاهت شده ام   تا به دریای دو چشمانِ تو چون خیره شدم خویشتن باخته ام غرقِ گناهت شده ام  یونس از حسرتِ ان سِحرِ نگاهت چه کند؟ با نگاهی  به تماشاگهِ راهت شده ام  فاعلاتن  فعلاتن فعلاتن فعلن