دور دستِ شانه های دلبر ما را ببین خاک راهش را نمی ارزد سر ما را ببین بارها گفتم که از سگ کمتری یادش کنی کار و بار قلب از سگ کمتر ما را ببین گفتم از گل بهتری رنجید و رو در هم کشید عشوه های یار از گل بهتر ما را ببین محشر شیخ آتش است و محشر ما روی تو محشر اورا ببین و محشر ما را ببین نامه ای از ما به سوی یار برد و برنگشت دانه چین مهر او شد ،کفتر ما را ببین راستش آسان نمود اول به دریا دل زدن دل زدم حالا بیا و آخر ما را ببین