کلِ این دهکده فهمید که عاشق شده‌ام خبر اما به تو ای دخترِ چوپان نرسید در دل مزرعه بغضم سله بسته است قبول گندمم حوصله کن نوبت باران نرسید نان عاشق شدنم را پسرِ خان می خورد لقمه‌ای هم به منِ بچه‌ی دهقان نرسید تو از آن دگری، رو که مرا یاد تو بس حیف دستم سر آن موی پریشان نرسید