یقین که مست کند یک جهان ز بوی تن تو اگر که باز شود دکمه های پیرهن تو نه مستی است که پیراهنت ز تن بتراود خدا شراب خودش را نشانده در بدن تو پر از شکوفه و گل می شود تمام غزل هام اگر که وام بگیرم به بوسه از دهن تو گرفته کشتی شوق تنم به وسوسه پهلو کنار ساحل زیبای بندر بدن تو من از میان همه خویش را برای تو خواندم گزیدم از همه ” من ” را فقط برای “منِ” تو تو کی برای دل من یگانه می شوی ای عشق؟ چقدر مانده به آن لحظه های ” من ” شدن  ” تو” ؟ خوشا من و تو و شعر و شب و شراب و صدای نفس نفس زدن من، نفس  نفس زدن تو