"اگرچه یوسف این عاشقانه من هستم اسیر وسوسه‌ی نفس خویشتن هستم عزیز شهر تویی و منم که دور از تو همیشه منتظر بوی پیرهن هستم میان دین و دلم برسر تو معرکه ایست که من غنیمت این جنگ تن‌به تن هستم همیشه سرد و پریشان، همیشه آواره شبیه باد هراسان و بی وطن هستم تو دور‌دست‌ترین نقطه‌ی جهان هستی برای من که پر از شرمِ خواستن هستم بیا که رفته‌ام از دستِ زندگی بی تو تو روح و جانی و من نعش یک بدن هستم بپیچ روسری‌ات را به دور بغضم، آه که سخت تشنه ی آرامش کفن هستم.... "