قرار بود غمم را به عشق چاره کنی
نه اینکه این دلِ خون را هزار پاره کنی
روا نبود که من در میانه خاک شوم
کنارِ گود تو بنشینی و نظاره کنی
دلم کنار نمی آید این جدایی را
نمیشود به همین راحتی کناره کنی
قرار بود که حافظ به خنده باز شود
نه اینکه اشک بریزی و استخاره کنی
مباد خرمنِ مویت ز اشک خیس شود
مباد دامنِ شب را پُر از ستاره کنی
رسید مژده که ایامِ غم نخواهد ماند
نشد که فال بگیری و زود پاره کنی ...
#بهمن_صباغ_زاده