قرار بود غمم را به عشق چاره کنی نه اینکه این دلِ خون را هزار پاره کنی روا نبود که من در میانه خاک شوم کنارِ گود تو بنشینی و نظاره کنی دلم کنار نمی ‌آید این جدایی را نمیشود به همین راحتی کناره کنی قرار بود که حافظ به خنده باز شود نه اینکه اشک بریزی و استخاره کنی مباد خرمنِ مویت ز اشک خیس شود مباد دامنِ شب را پُر از ستاره کنی رسید مژده که ایامِ غم نخواهد ماند نشد که فال بگیری و زود پاره کنی ...