با خنده از مقابلم آهسته رد شدي
مثل كسي كه عاشق خود مي شود شدي
چيزي نمانده است به پايان شب، بگو
حالا كه با ستاره ی بختم بلد شدي
من هر دقيقه بحر غمم در تلاطم است
اما نه آنقدر كه تو در جذر و مد شدي
در جذر و مد آن كه تو ماهي من آدمم
در اضطراب اين كه دچار رصد شدي
باز است جلگه هاي دلت روي ديگران
هنگام پر كشيدن من شد كه سد شدي
من سيب نارسيده ترين و تو سنگدل
مانند كودكي كه مرا مي كند شدي
#عفیف_باختری