با خنده از مقابلم آهسته رد شدي مثل كسي كه عاشق خود مي شود شدي چيزي نمانده است به پايان شب، بگو حالا كه با ستاره ی بختم بلد شدي من هر دقيقه بحر غمم در تلاطم است اما نه آنقدر كه تو در جذر و مد شدي در جذر و مد آن كه تو ماهي من آدمم در اضطراب اين كه دچار رصد شدي باز است جلگه هاي دلت روي ديگران هنگام پر كشيدن من شد كه سد شدي من سيب نارسيده ترين و تو سنگدل مانند كودكي كه مرا مي كند شدي