جهان تا کی کند حاشا حضور تلخ طوفان را
به بغض خود بیفزاید شکایت از زمستان را
به دریا دل کند خوش تا عمیقِ باورش وقتی
صدف ها عشق میرویند نگاه سبز مرجان را
به طغیان می کشد کم کم سکوت قطره را حتی
اگر دستی نپیچاند سر مغرور عصیان را
مرمت کی کند سیلی که ویرانی مرام اوست
به سر باید نگه داری ز هر چه فتنه سامان را
به کوچ تلخ کنجشکان ؛قسم خوردن نمی خواهد
که من میترسم از آهی که آجر میکند نان را
دو فنجان قهوه میریزد به رسم عهد قاجاری
تعارف میکند مرگی سراسر عشق مهمان را
قلم در دست میگیرد به رسم دلبری اما
نمیداند چه آغازد به خط نور عنوان را
خراشی می زند شیرین به بغض تلخ ناکامی
خزان هم میرود اما چه سازد سوز ایمان را
هزاران فتنه انگیزد بنام پاک آزادی
بحکم حضرت یزدان بران از خویش شیطان را
#اکرم_نورانی