می‌خواستم در قهوهٔ تو فال من باشد تا آسمان چشم‌هایت مال من باشد می‌خواستم هر خط که می‌افتد کف دستت سرخط اخبار من و احوال من باشد می‌خواستم سهم تو باشم، سهم من باشی آشوب آغوشت، زبان حال من باشد در حلقهٔ آغوش تو حبس ابد باشم زنجیر زندان دلت، خلخال من باشد تا سر زند خورشیدم از سرشانه‌ات هرروز بذر نگاهت برکت هرسال من باشد   می‌خواستم اما، فقط داغت به دل مانده تا همدم بی‌جار و بی‌جنجال من باشد می‌خواستم، اما نشد، لعنت به تقدیرم! نفرین دنیا تا ابد دنبال من باشد! می‌خواستم، اما خدا ما را جدا می‌خواست تا شاهد تسلیم و استیصال من باشد حتما خدا هم عاشق چشمت شد و نگذاشت تا آسمان چشم‌هایت مال من باشد