کمر بیرون نیامد تیشهی فرهاد ما
کوه را برداشت از جا ناله و فریاد ما
ما چو مجنون چشم آهو را سخنگو کردهایم
گنگ ماند هر که گردن پیچد از ارشاد ما
گرچه گوش باغبان را پردهی انصاف نیست
داغ ها دارد چو برگ لاله از فریاد ما
لوح امکان تنگ میدان است، ورنه مینمود
جوهر خود را زبان خامهی فولاد ما
گرچه ویرانیم، اما دلنشین افتادهایم
سیل نتواند گذشتن از خراب آباد ما
پشت ما باشد ز سنگ کودکان بر کوه قاف
نیست صحرایی چو مجنون عشق خوش بنیاد ما
از دل ما برنمی آید نفس بی یاد تو
گر تو را هرگز به گرد دل نگردد یاد ما
دست و پای صید میپیچد به هم از دیدنش
از کمند و دام مستغنی بوَد صیّاد ما
یوسفستانی است از زنجیریان هر حلقهاش
زلف او را کی بوَد پروای شب خوش باد ما؟
هر رگ سنگی شود انگشت زنهار دگر
سنگ را (صائب) فشارد دل اگر فریاد ما
#صائب_تبریزی
🆔
@abadiyesher