میخواستم دومرتبه باور کنم تورا
چون قصههای کودکی از بر کنم تو را
میخواستم میان هیاهوی زاغها
مشتاق بالهای کبوتر کنم تو را
پیغمبر سکوتی و با سحر این سخن
میآمدم که یک شبه کافر کنم تو را
اما تو یک بغل گل حسرت شدی که من
با دستهای گم شده پرپر کنم تو را
گفتم بیا دوباره شکایت کنم ولی
سودی نداشت زخم مکرر کنم تو را
پرسیدم از خودم که چرا با گلایه.ای
مشغول یک بهانه دیگر کنم تو را؟
ای کاش میگذاشتی ای روزگار خوش
با روسری آبی خود سر کنم تو را
بگذار بگذریم از این قصه هر چه هست
اصلا بنا نبود مکدر کنم تو را
#عاطفه_سادات_موسوی
@abadiyesher