بر زبان جاری نشد شوری که در جان داشتم
ور نه با تو گفتنی های فراوان داشتم
بی تو از ناگفتنی هایی که در دل مانده بود
کوه دردی بودم و سر در گریبان داشتم
-روزها- ابری که در هر سوی من گسترده بود
شب به یمن ابرهای تیره، باران داشتم
سردْمهری از نگاهت سخت باور میشود
من به چشمان تو چون خورشید، ایمان داشتم
دل به دریاها زدن، قدری جنون میخواست، آه
بیخود از فرزانهای من چشم طوفان داشتم
#محدثیخراسانی