🌸
با خبر نیستی از حال پریشانیِ من
موج غم میچکد از حالت پیشانیِ من
نیستی، بعد تو روی خودم آوار شدم
دوست میدارمت ای باعث ویرانیِ من
رفتی و باز هم آهسته دعایت کردم
ای تمنای من، ای خواهش پنهانیِ من
تا سحر بیتو به روی سر من میبارد
شعر سرما زده از آه زمستانیِ من
ماه و من بعد تو پیمان غریبی بستیم
من غزل میشوم او نای نیستانیِ من
راستی شب به غزلهای من عادت کرده
مثل چشمان تو هنگام غزلخوانیِ من
امشب از بسکه غزل از غزلم میشکفد
ماه با پای خودش آمده مهمانیِ من
وقت پایان غزل، وقت خداحافظی است
موج غم میچکد از مصرع پایانیِ من
#عاشقانه
✍
#آرمن_فرناد