#بسم_رب_الشهدا
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅
#قسمت_سوم
دو سال بعد معصومه هم به خانواده ما اضافه شد.
میگویند
#دخترها با خودشان برکت میآوردند.
معصومه که به دنیا آمد آقا (پدرم) که چندی پیش وارد سازمان آب و برق شده بود
و در آنجا به باغبانی فضای سبز سازمان مشغول بود،
#رسمی شد.
از آن پس حقوق و مزایای بهتری در انتظار خانواده پرجمعیت ما بود.
آن موقع هم ما همچنان در همان یک اتاق خانه پدر بزرگم زندگی میکردیم.
#پدر و
#مادر همیشه خیلی خسته بودند.
پدر به خاطر داشتن دو کار که یکی خدمت در سازمان و دیگری
#کشاورزی در زمینهای گندم و برنج بود و به خاطر درگیریهای دائم کشاورزان بر سر آب و حد و مرزهای زمین،
هر روز بار سنگین خستگیش را به خانه میآورد!
ولی با وجود دو شغل با هفت بچه و مسئولیتهای
#ازدواج، برادرهای کوچکترش و دست گشاده ای که ویژگی مشخصه همه مردان خوزستانی است، به سختی چیزی در بساط میگذاشت، تا
#مادر که مسئول خرج خانه بود، شکم بچهها را با آن سیر کند؛
چه رسد به داشتن اندوختهای که بخواهد ما را از آن تنگنای یک اتاق خانه پدری ،پدرم رهایی بخشد.
یک سال و چندماه پس از تولد معصومه، خداوند در اواخر پاییز پرویز را به پدر و مادرم بخشید.
و دو سال پس از آن ، در سال 56 رضا متولد شد.
#فاصله زمانی تولد همه خواهر و برادرهایم دو سال بود.
انگار مادر میخواست پیشگویی آن
#فالبین لال را به پدر ببخشد.
شاید هم ترس زنانهاش میخواست جلوی پیشبینی آن مرد را بگیرد که گفته بود جمعه کردانی دو
#همسر خواهد داشت.
به روایت از
#خواهر_شهید
✅ادامه دارد ...
@abbass_kardani