۴۵ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران 👤سجاد محمدی،  استان تهران یک شب در عالم رؤیا دیدم در یک مکانی نشسته‌‌ام. ناراحتی و غصه در وجودم موج می‌‌زد. گویی غم عالم در سینه‌‌ام سنگینی می‌‌کرد. هرچه فکر می‌کردم ناراحتی من از چیست، به فکرم نمی‌‌رسید. فشار روحی آن‌قدر زیاد بود که رمق بلند شدن نداشتم. ناگهان شهید عباس را دیدم. بدون معطلی بلند شدم و او را در بغل گرفتم. یک احوال‌پرسی گرمی با او کردم. یک‌باره تمام آن ناراحتی و افسردگی رفت. از خوشحالی از خواب بیدار شدم. شادابی خاصی در وجودم پدیدار شد. 📗 ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯