«عشق چرب و چیلی»
✍️طیبه فرید
همسایه ته کوچه قبل از اذان ظهر یک دیس زرشک پلو نذری آورده بود درِ خانه آقاجان،با یک پیاله ترشی کلم بنفش. اولش چیزی پیدا نبود اما هربار قاشق می رفت توی دیس و از حجم برنج کم می شد بخشی از آن منظره قدیمیِ آشنا پدیدار می شد.
سال هاقبل این عکس را در غزلیات حافظ خوانده بودم
«رشته ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود!»
بیشتر محتویات دیس خورده شده بود و چیزی باقی نمانده بود! جز استخوانهای ران مرغ و یک لیلی و مجنون قدیمی با استیل گَنگِ نگارگریهای دلبرانهی ایرانی. از آنها که حال و هوایشان قالی کرمان است.از این لیلی و مجنونها، قدیم روی جهیزیه مادرم هم بود، به من میگفت اینجا عقد لیلی و مجنون است! لیلی لباس سبز پوشیده!
آقاجانم توی این بشقابها غذا نمی خورد. مادرم میگفت آقا جان، نگاه به جام مجنون نکن، انشاالله شربت فیمتویی، مصفای کبدی چیزی بوده...
و آقا جان سرش را تکان میداد و می خندید!
مادرم هر وقت رابطهاش با آقاجان شکرآب می شد توی این بشقاب ها غذا می کشید! آخر سیاست بود، مصداق بارز «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم»*و بس! با زبان بی زبانی دل آقاجان را به دست می آورد.
خداییش ملامین عهد بوقی با این منظره عشقولانه تنه می زد به تمام کاسه کوزه های عصر آرکوپال و بلور تراش و پاشا باغچه...
زرشک پلو تمام شده بود و من محو کمر باریک لیلیِ ته دیس بودم که با چه مکانیزمی اینقدر به قاعده مانده، بعد از این همه سال! چشمم کف پایش تکان هم نخورده بود!
بگذریم...
بگذریم که همسایه ته کوچه روی چه حسابی نذری را ریخته بود توی دیس لیلی و مجنون و آورده بود در خانهی آقا جان! و یا اینکه شاعر چطور وقتی دستش اندر ساعد ساقی سیمین ساق بوده رشته ی تسبیحش از هم گسسته شده بود!
اما خدایی مجنونِ خمسه نظامی گنجوی به لیلی غیرت داشت! اگر بود کجا میگذاشت کارخانه ی ملامین سازی عکس های عقدشان را رسوای خاص و عام بکند.
پ.ن:* مردم را دعوت کنید به سوی خدا بدون استفاده از زبان هایتان.
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI