«شب سوم»
✍زهرا نجاتی
وسط حیاط سرامیکی میدویدم. شاید چند دقیقه اما پاهایم جواب نداد. ناچار آرامتر راه رفتم. کسی نبود مجبورم کند، خودم بودم وخودم. کسی تهدیدم نکرده بود.
از عزیزانم دور بودم اما خیالم راحت بود که خوبند. که زندهاند..
اما بدن انسان است دیگر. یک وقتهایی کم میآورد پا است دیگر یکهو گیر میکند، به خصوص اگر زمین هموار نباشد و مثلا خار داشته باشد. انسان را زمین میزند..
اساسا اگر عزادار باشی، که خدانکند، بدنت بدن سابق نیست. انگار ستون فقراتت را کسی با شدت بیرون کشیده. این را همسرشهید توسلی میگفت.
به همه اینها اضافه کن مثلا جثهای کوچک داشته باشی و عزیزی را به زور و به جفا ازت گرفته باشند که تمام هستیات بوده.
معمولا دخترها از پسرها ظریفترند، شاید در جسم گاهی هم ضعیفتر.
حالا گیریم به عمویش برود و قامتی اندکی بلندتر داشته باشد اما به هرحال کودک سه ساله، خانه پرش چقدر قد دارد. گمان نمیکنم به یک متر برسد...
و خب دویدن بی پایان و شب تاریک و تشنگی و گرسنگی و داغ و داغ و داغ و... ـ
...
امشب هوا، هوای روضهاست، هوای گدایی درخانه کودک سه سالهاست، کودکی که شاید اسمش رقیه نبود اما بیشک در کربلا بود. بیشک دامنش سوخته و گوشواره از گوشش کشیده شده و صورتش کتک خورده و دل کوچکش همزمان هم برای پدر و عمو تنگ شده و هم نگران هم بازیها و دخترعموهاییاست که لابه لای درختها پناه گرفته و از ترس و گرسنگی و سوختگی، جان سپردهاند.
بیایید قبول کنیم درکش نمیکنیم.
...
امشب خیلی برای مادرهایی دعاکنیم که رقیههایی بیمار دارند،
خیلی برای زنانی دعاکنیم که خواستهاند مادرشوند اما ناکام ماندند، مثل رقیه که هر قدر در بیابان دوید، نه به عمو رسید، نه بابا.
و خیلی دعاکنیم برای کودکانمان که در زمانهای بزرگ میشوند که شیطان مشغول لشگرکشی است...
دعاکنیم رقیههایمان با حیا، علی اصغرهایمان غیور، علی اکبرهایمان ممذوج فی ذات الله، باشند.
وهمه دعا کنیم این یتیمیمان تمام شود و دست نوازشگر حضرت پدر، ظاهر و آشکار روی سرمان بنشیند.
#امام_حسین
#امام_زمان
#محرم
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAV